![](http://vili.special.ir/parsaimages/post_title_right.jpg)
قرار بود بريم تئاتر. از اميد خواستم همراهيم کنه.
اميد: ممکنه نتونم بيام يک کم کار دارم تو اداره ، اگه نيام از نظر تو مسئليه؟:thinking
من: دلم ميخواد بياي اگه نمي توني که خوب نمي توني ديگه.
اميد: خودت بخواي بري مشکل داري؟ دوستات هستن که.
من: خودت ميدوني با تو راحترم با تو که باشم هرجا بخوام واميستم رودر واستي ندارم چه ميدونم دستشوئي بخوام برم با تو که باشم راحتم.:regular
اميد: پس يهو بفرمايين بنده نقش آفتابه رو بازي ميکنم ديگه!!!!!:nottalking
نمي دونم چطور شد يهو رسيدم به وبلاگت. حتما خوب مي دوني كه نوشته هات نيازي به تعريف نداره. من اصولا به وبلاگ هايي كه مسائل و دل تنگي هاشونو مينويسن بيشتر علاقه دارم (تا اونايي كه شعر مي نويسين).
از اين به بعد حتما بيشتر ميام پيشت. تو هم بيا، خوشحال ميشم.
راستي با تبادل لينك چطوري؟ قابل مي دوني؟
سلام ويولت عزيز …
اين اولين باري نيست كه اينجا اومدم ، ولي اولين بار كه دارم برات مينويسم …
از اينكه امشب اومدم و تو و اميدت رو آپديت شده ميبينم بسيار خوشحالم ….
چند شب پيش کلی از آرشيو تو و اميد رو خوندم » قبلنها وبلاگتو ديده بودم ولی لينکش از يادم رفته بود تصادفی دوباره پيداش کردم ….
اون شب از اينکه موقعی وبلاگتو پيدا کردم که ديگه توش نمينويسی خيلی ناراحت شدم و امشب بسيار خوشحال …
تنها وبلاگی هستی که بعد خاوش کردن کامپيوتر و ولو شدن تو تختم مدت زيادی بهش فکر ميکنم …
شخصيتت ذهن آدمو به خودش مشغول ميکنه …
با اجازه بهت لينک دادم #heart