چهارشنبه سوری يا ميدون جنگ؟

آقا عجب چهارشنبه سوري بود.!!!:surprise
يا من چون نميرفتم بيرون نمي دونستم هرسال همين خبراست يا واقعا امسال يه چيزه ديگه بود.
اول شب با داييم که اومده بود خونه ما رفتيم تا سرکوچه البته با اين شرط از خونه اومدم بيرون که اگه خيلي از اين نارنجک ها! زدن داييم بزنه منو زير بغلش و در ريم. يه چند تا دونه سيگارت داشتم که با زور و خواهش تمنا به سيگارت ها روشنشون کردم و با يه صداي پيس !!:sad منفجر ميشدن از بس صداش کم و ناچيز بود داييم که غش کرده بود از خنده ميگفت ويولت جان بيا بريم بقيه اش رو اونطرف بزن اين بيچاره هايي که اينجا واستادن قلبشون واستاد از صداي ترقه هاي تو!!!:rolling يه کم که واستادم گفتم من ديگه خسته شدم بريم خونه، حالا مگه ميشد رفت خونه ترقه بور که جلو پات ميزدن زمين دايي ميگفت عجب غلطي کرديم اومديم بيرونا حالا چه جوري برگرديم خونه؟:sick
با هزار مکافات خودمون رو رسونديم خونه يه نيم ساعتي بود نشسته بوديم که شهروز از بيرون زنگ زد که حاضر شين بيام دنبالتون بريم بگرديم.
رفتيم ميدون کاج سعادت آباد، مملو از جمعيت، گُله به گُله مامورين ضد شورش با کلاه خود و سپر واستاده بودن داشتيم حرکت ميکرديم به طرف خيابون يکم که بالاي ميدونه ديديم سه يا چهار تا از اين پليسه حرکت کردن به طرف مردم که مثلا از اجتماعشون جلوگيري کنن و متفرقشون کنن که يهو از بين جمعيت نارنجک دستي بود که بطرفشون پرتاب شد يه لحظه تو دست پسري نارنجکه رو ديدم يه چيزي اندازه پرتقال همونطور نارنجي، دود سفيد غليظي ميرفت هوا که مامورين لاي دود ها گم شده بودن و سنگريزهايي بود که به اطراف پاشيده ميشد و مردم با وحشت فرار ميکردن :hypnoidشهروز هم گازش رو گرفت که ترکش نارنجکها به بدنه يا شيشه ماشين نگيره دايي ميگفت بابا اينجا شده يه پا بيروت:silly( داييم ساکن ايران نيست واسه عيد اومده) دلم سوخت واسه يه آقاي پير که با آخرين سرعت داشت فرار ميکرد چون بي وقفه نارنجک ميزدن.
داخل خيابون يکم شديم ماشينها واستاده بودن و يه 206 در صندوق عقب رو باز کرده بود و آهنگ تند تکنو پخش ميشد و دختر و پسر وسط خيابون ميرقصيدن يه پسري هم با کلاه کاسکت وسط ميرقصيد عين مجسمه ها از همون مدل حرکاتي که تو فيلم از کرخه تا راين اون آلماني ها انجام ميدادن. من چون تو ماشين نشسته بودم يه عده تکيه دادن به ماشين و من بيچاره مجبور بودم منظره باسنهاي اونا رو نگاه کنم جايه رقص بقيه!!:thinking خدا رو شکر به قوم و طايفه خاصي وابسته نيستم وگرنه که…..Grinevil
خلاصه که شبي بود در نوع خودش، هوا مملو از بوي گوگرد و باروت بود پسرها و دخترهايي رو ديدم که هد بنگال ميکردن فجيعانه که فکر نکنم فقط تحت تاثير مشروبات الکلي بوده باشه احتمالا مواد مخدر هم قاطيش بود.!
پيشاپيش عيد و سال نو همگي مبارک:love ببخشيد اگه دونه دونه نمي تونم سر بزنم و عيد مبارکي کنم حتي وقت ايميل زدن هم ندارم چون امروز تا ظهر بيشتر نيستم واسه يک شنبه يه مطلب گذاشتم اگه خودش پست بشه و گير نکنه!!:regular
اميدوارم سالي مملو از خوشي و برکت و سلامتي داشته باشيد. من چون تو عيد مهمان دارم فکر نمي کنم بتونم به اينترنت وصل شم واسه همين قضيه کتک خوردن دوردونه جونم بمونه واسه سال آينده:tounge .


دیدگاه ها خاموش