مي ارزه؟

هنوز نمي دونم که دلم ميخواد از سختي و رنجي که تو اين مدت کشيدم بگم و بنويسم يا نه؟
مي نويسم چون فقط يه برگ از يه صفحه بنفش براي خودم ميمونه که شايد روزي تو شرايطي بدتر يا بهتر از قبل بخونمش و بازم عبرت بگيرم.
واسه بستري شدنم از بند پ يعني اميد کمک نگرفتم و به همت عالي از ساعت 9 صبح که بيمارستان بودم با چرب زبوني و روي خوش و دم اينو واون رو ديدن تونستم ساعت 5 بعدازظهر بستري شم جالبش اينجا بود که رزيدنت هاي بخش نورولوژي که پارسال هم بودن منو ميشناختن و ميامدن جلو حال و احوالپرسي! از مامان پرسيدم من سلام کردم؟ گفت نه بابا خودش اومد سلام و احوالپرسي از بس ميخندي معلومه تو اين محيط يادشون نميره تو رو:thinking.
روز قبل بستري به سابقه قبل ميدونستم لباسم صورتيه واسه همين لاک صورتي زدم و گردبند با نگينهاي صورتي انداختم(ميدونم شايد مسخره باشه ولي اينم راهيه واسه نگه داشتن روحيه:smug) تمام دست و بالم رو تميز کردم که بعد کندن چسبهاي آنژيو اذيتم نکنه تمام وسايل راحتي از جمله قرص خواب و واکمن و کتاب… را هم ريختم تو کوله ام.
وقتي تختم رو تحويل گرفتم و نگاهي به هم اتاقيام انداختم ميخواستم يه دل سير زار بزنم با خودم گفتم هرچقدر هم از لحاظ تفکر کارت درست باشه اينجا ديگه ري..ي!!:waiting مي خواي چه فضاي دل انگيزي واسه خودت بسازي که زمانت لذت ببري؟ دوتا پيرزن غرغرو و در حال موت که مدام اشهد ميخوندن و يکيشون شوهرش(پرويز) همراه دائميش بود تو اتاق که ببرتش دستشويي ودر نتيجه مدام بايد يه مرد غريبه رو تو اتاق تحمل ميکردي با يه زن سي ساله که ام-اس داشت و مدام غش ميکرد و خواب بود و زيرش لگن ميذاشتن و بر ميداشتن:surprise.
بخاطر موقعيتم احتياج به دستشويي داشتم و نمي تونستم خودم رو نگه دارم در توالت رو که باز کردم توالت فرنگي بود نمي دونم کدومشون رفته بود توالت گنده کرده بود بدون اينکه سيفون بکشه!!!! داشتم مياوردم بالا:sick.
شب رو که اميد براتون نوشت اومد ديدنم، سعي کردم هيچ حس بدي بهش منتقل نکنم چون زيرپايي نداشت تختم نمي تونستم خودم رو کامل رو تخت بالا بکشم و جابجا شم واسه همين اميد منو مثل يه بچه کوچولو گوشتي بغل کرد گذاشت رو تخت و پاهام رو جابجا کرد و تو بهترين موقعيت فيزيکي قرارم داد و بعد اينکه قرص خوابم رو بهم داد و موهام رو شونه و نوازش کرد رفت خونه که فردا باز بياد پيشم :eyebrowاز درموندگي و استيصالم ميخواستم فرياد بزنم با خودم تکرار ميکردم با خودت چه کردي؟حالا اگه شب احتياج به دستشويي داشتي کي بذارتت رو تخت؟ ببين چقدر مفلوک و بدبخت شدي همش واسه غد بازياته که ميخواي ثابت کني هستي و ميتوني رو پايه خودت باشي هيچ احتياج عاطفي و مالي به کسي نداري مثل بچه آدم ميشستي تو خونه ات و ميذاشتي حرص اين چيزا رو بقيه بخورن فکر کنن اگه فلج شد موند رو دستمون چيکار کنيم؟ نه اينکه از حالا خودت رو جر بدي که نکنه آينده محتاج کسي بشي بغل دستيت رو نگا کن بيق بيقه حالش رو ميبينه نکرده يه قرص بخوره پريود نشه تو اين هيري ويري با سندي که بهش وصله گور باباي خواهره کرده بذار نوارهاي کثيفش رو جمع کنه خودش رو عشق است نه تويه بدبخت که حتي از نزديکترين کَست که مامانت باشه توقع نمي کني يه ساعت بيشتر پيشت بمونه همه کارا رو ميخواي خودت انجام بدي:nottalking.
دقه به ساعت و درطول شب با غر خانم که پرويز شاش دارم مجبور بوديم بيدار شيم تا خانوم شاش بفرماين:waiting کافي بود پرويز دو قدم ازش دور شه اتاق رو در جهت حاضر غايب کردنش ميذاشت رو سرش. ديگه آخريا بدجور حرصم رو درآورده بود بهش گفتم مادرجون فکر ميکني خودت اينجا فقط مريضي ما اگه ظاهرمون مريض نيست(که والله بجز من بقيه خود مرگ بودن) ولي احتياج به استراحت داريم مزاحم آرامش ما هم ميشي.گفت مادر آخه من چشمم نميبينه!!، ديگه خودتون پيدا کنيد پرتغال فروش رو:angel.
تو اين مدت عجيب بغض داشتم همش فکر ميکردم دارم تاوان چه کاري رو پس ميدم؟ مستحق اين همه سختي هستم؟ خوب با سلام و صلوات ميرفتم بيمارستان خصوصي اين همه سختي نمي کشيدم و بدنم سراسر نفرت نمي شد گو اينکه اگه اينکار رو ميکردم هيچ وقت با اون قاطعيت وقتي حال روز بقيه و موقعيت خودم رو ديدم از ته دل نمي گفتم: من بايد خوب شم.
رزيدنت ها بخصوص ارشدشون مدام سربه سرم ميذاشتن چون اطلاعات پزشکيم بيست بود ارشدشون هرچي ميپرسيد و اونا مثل خنگا نگاه ميکردن من دستم رو ميبردم بالا که جواب بدم و چون قبل آمدنشون پرونده پزشکيم رو مطالعه کامل ميکردم هرچي که از قلم ميفتاد بهشون يادآوري ميکردم مثلا ارشدشون گفت بايد کلسيم دي هر روزمصرف کنه گفتم نخير تو آزمايش کلسيمم بالاتر از نرماله هر روز زياده:nottalking که وقتي توجه کرد گفت آره درست ميگي دو روز در هفته بخور يا گفتم با وجود آمپولها باکتري تو ادرارم هست بايد آنتي بيوتيک بخورم !!!خلاصه که حالي بردن و کلي چيز ميز ياد گرفتن اون جوجه موجه هاشون.روز آخر که آمدن ويزيتم کنن من طبق معمول توالت بودم وقتي در اومدم گفت خانم ويولت شما نديده ويزيت شدين. هرچي دوا ميخواست برام بنويسه و داشت به دستياراش توضيح ميداد که واسه چيه رو به من ميکرد و ميگفت شما که خودتون واردين!:tounge
ارشدشون ميگفت پارسال ولتاين بود هي گفتي ميخوام برم ميخوام برم امسال چه خبره؟کريسمسه؟ گفتم مگه شما هنوز يادتونه؟ با خنده گفت بَه خانم من از شما ولنتاين رو ياد گرفتم.
نمي دونم نمي دونم هم خيلي خوب بود و هم خيلي بد و فاجعه. تا چه جوري نگاش کني قضاوت با شما.:love


دیدگاه ها خاموش