با تلاش هاي پي در پي کميته علمي انجمن ام-اس و همکاري مرکز تحقيقات ايمونولوژي دانشگاه تهران و مرکز پيوند مغز استخوان بيمارستان شريعتي، پيوند سلولهاي ريشه اي مغز استخوان روي 4 بيمار مبتلا به ام اس انجام شده است.
لازم به ذکر است که اين کار براي اولين بار در ايران انجام شده . نتايج اين روش درماني و اثرات آن نيازمند پيگيري يکساله بيماران مي باشد که به محض مشخص شدن در اختيار شما قرار ميگيرد.
بيمارانيکه مايل به شرکت در اين طرح تحقيقاتي مي باشند در صورت واجد شرايط بودن مي توانند به انجمن ام اس مراجعه نمايند.
شرايط انجام پيوند سلولهاي ريشه اي:
1- بيمار قادر به حرکت حداقل به ميزان 200 متر بدون استفاده از کمک يا وسايل ديگر باشد.
2- بيماري در طي يکسال گذشته رو به پيشرفت باشد.
3- به داروهاي معمول در بيماري ام اس مثل اينترفرون بتا، گلو کوکورتيکوئيدها، داروهاي سرکوب کننده ايمني،IVIG و… پاسخ ندهند.
لازم به ذکر است که با توجه به امکانات فراهم شده براي انجمن اين روش درماني در تعداد معدودي از بيماران بصورت رايگان قابل انجام مي باشد.
اينم قابل توجه خانمهاي باردار يا کساني که ميخوان باردار بشن (ويولت)
در پي تحقيقاتي که در سراسر دنيا در جهت کشف علت بيماري ام اس انجام ميشود بحث کايمرسيم نيز مطرح مي باشد. امروزه ديده شده است که در حين بارداري ژنهاي جنين از منشا پدري ممکن است با ژنهاي مادر تلفيق شوند و اين امر سبب بروز برخي بيماري ها شود. با توجه به اينکه بيماري ام اس در خانم ها بيشتر ديده مي شود کميته علمي انجمن ام اس ايران در يک طرح تحقيقاتي و با همکاري مرکز ايمونولوژي دانشگاه تهران اقدام به بررسي اثر کايمرسيم در خانم هاي مبتلا به ام اس نموده است.
بدين منظور از خانم هايي که واجد فرزند پسر هستند در صورت تمايل به شرکت در اين طرح تحقيقاتي تقاضا ميشود تا به انجمن مراجعه نمايند لازم به ذکر است که داشتن فرزند پسر تنها براي رديابي کروموزومY در سلول هاي مادر مي باشد.
اميد است که با تحقيقات گسترده اي که در سراسر دنيا انجام ميشود علت اين بيماري و درمان قطعي آن مشخص شود.
برگرفته از مجله پيام ام اس شماره 3 صفحه 6 به قلم خانم دکتر فرناز هوشمند
آدرس انجمن:خ انقلاب-خ وصال-پلاک58-انجمن ام اس ايران فاکس:6499514 تلفن:8-6951187 و9-6953907 Email:info@irmss.org
همه اينها رو نوشتم جهت اطلاع کساني که به مجله دسترسي ندارند و مي خوان آخرين اطلاعات رو داشته باشن تو بحث پيوند سلولهاي ريشه اي من شامل شرايطش ميشم ولي از دستکاري شدن نخاعم ميترسم و احساس ميکنم آمادگيش رو ندارم يکبار که بيمارستان خوابيده بودم کشت يارم شدن که آب نخاع ازم بگيرن براي تشخيص قطعي ام اس بهشون گفتم بابا جون شما ميخواين با اينکار ثابت کنيد من ام اس دارم؟ من بدون اينکار ميگم آره بابا دارم بالا بريد پايين بيايد نميذارم آب نخاع ازم بگيريدmg.
رو تخت که خوابيده بود مريض بغليم رو آب نخاع ازش گرفتن واي نمي دونيد چه صحنه وحشتناکي از نظر من بود بايد مثل گربه کمر رو خم کني و به پهلو بخوابي يعني پاهات صاف نباشه بعد يه سوزن خيلي باريک رو ميکنن انتها کمرت تا اونجايي که من يادمه و اشتباه نکنم از سوزنه قطره قطره مايع نخاع ميومد تو سرنگ(اگه اشتباه گفتم ببخشيد زياد دلِ دقيق شدن نداشتم:confused) حالا حساب کنيد آدم يکذره خودش رو بجنبونه و يه وقت نخاعش مسئله دار شه اونوقت خربيار باقالي بارکن:cry.
در مورد فرزند ذکور تا اين مقاله رو خوندم ياد دوستاي نازم دنيز و گيتا افتادم پيگيري کنيد بد نيست.
در ضمن من آدرس و ايميل و شماره انجمن را دادم پس هر سئوال ديگه اي مونده خواهشن با خودشون مطرح کنيد نوشته من فقط جنبه اطلاع رساني داشت و کمک ديگه اي ازم بر نمياد.
بچه هاي ديگه هم اگه همکاري کنن و لينک بدن به اين مطلب من خيلي ممنون ميشم به يک نفر هم کمک شه خودش يک آدم سالم اضافه شده به جامعه است.
ويولت
يکي از کارهاي خارق العاده اين ايام البته واسه من که قدم از قدم نميتونستم بر دارم اين بود:
پنج شنبه بابا اومد خونه و خيلي راحت بدون اينکه به خودش زحمت بده که اين هويجان مقيم منزل چند روز زودتر بايد بدونن گفت من شنبه وقت بيمارستان دارم که برم چشمم رو عمل کنم حالا بماند که مامان واسه روز شنبه بچه برادرم رو گفته بود بياد خونه ما که مامانش نذارتش مهدکودک و وقتش آزاد باشه واسه امتحاني که داشت يعني مجبور نشه بره دنبالش چون خونه شون به ما هم دوره نميشد که مامان بره اونجا بچه رو بياره بلبشويي بود منم گفتم چون از قبل خبر نداشتم نميتونم مرخصي بگيرم بچه بمونه پيش من. خلاصه قرار شد مامان اين دوردونه خانم ما رو(يه دختر پنج ساله ست) هم با خودش ببره بيمارستان.
صبح باز يه تعارف کردم که من بمونم دوردونه رو نگه دارم که مقبول نيفتاد واز خدا خواسته رفتم.
صبح ساعت يازده مامان زنگ زد بهم که تو بيمارستان نميذارن بچه رو با خودم اينور اونور ببرم بابات هم ساعت يک عمل داره منم فقط همراشم حالا چي کار کنم؟ گفتم ميخواين من بيام بيمارستان بچه رو نگه دارم شما بري؟ گفت نه اينجا پله اش زياده تو اذيت ميشي زنگ بزن برادرت مرخصي بگيره بياد اينو ببره خونه مواظبش باشه. زنگ زدم به برادرم گفتم تو ميتوني دوردونه رو ببري خونه تا عصري که من ميام؟ گفت نه کار دارم. هرچي حساب کتاب کردم ديدم نمي تونم بيارمش شرکت هم خسته ميشه هم اگه جيشش بگيره که حتما ميگيره بلند و کوتاه کردنش رو توالت فرنگي واسه اين موقع من سخته، گفتم خيلي خوب بيا منو بردار ميام خونه نگهش ميدارم:embaressed.
حوالي يک اومد دنبالم ورسيديم خونه با اون حال نزار اول رفتم طبقه خودم لباس عوض کردم بعد برگشتم خونه مامان اينها غذا گذاشتم گرم شه و ظرفهاي از صبح مونده رو شستم و شربت آبليمو درست کردم واسه ناهارتو اين مدت هم وروره جادو هي حرف ميزدو مخ منو ميخورد وقتي غذاش رو ريختم گفتم بموني و بميري بايد تا ته غذات رو بخوريevil!! هي غر زد و ناله کرد که نمي تونه ولي رو تهديد من اثري نذاشت تازه عمه نازنينش روز روزش حال نداره چه برسه تو دوران حمله و قاط زدنش باشه:confused!!! ناهارم رو که تموم کردم گفتم من ميرم دراز بکشم ناهارت رو که خوردي بيا پيش من، همچين چشام گرم شده بود که ديدم يکي سوزناک ميناله: عمه جون:whatchutalkingabout!!!(کش دار بخونيد) به سرعت از جام بلند شدم هم چشمام مست خواب بود هم پاهام ياري نمي کرد ديدم صدا از تو توالته خدا خودش بخير بگذرونه همينطور که تاتي تاتي و دست به ديوار ميرفتم ديدم عمه جوناش ديگه به جيغ هاي سوزناک تبديل شده حداکثر سرعت رو به پاهام دادم پيش خودم گفتم اگه سوسک تو توالت باشه چه خاکي به سرم بريزمmg؟!! وارد توالت که شدم ديدم اونچه رو که نبايد ميديدم خانم شکمش کار افتاده بود اساسي و بلند شده بود واستاده بود واسه همين کل توالت رو يه صفاي مشتي داده بود!!يه عمه نصفه نيمه که سهله سه تا عمه سالم لازم بود واسه تميز کردن اونجا.
قيافه من ديدن داشت پيش خودم گفتم اينم از استراحت نطلبيده ات:sad! با بغض بهم گفت هي ميگم نمي خورم ميگي بموني و بميري بايد بخوري ديدي چي شد؟ نتونستم خودم رو کنترل کنم:cry! ديدم هرچي بخوام بگم کار که درست نميشه لبخندي بهش زدم و گفتم اشکال نداره واسه همه پيش مياد حالا چرا واستادي؟ خوبه لباسات کثيف نشده! ببين چه بو و برنگي راه انداخته پدر سوخته:confused(يه ماچش کردم) مجبوريم با هم ديگه تميزش کنيم.
دوردونه که ديد عصباني نيستم از اضطرابش کم شد نشست و من تميزش کردم و تا وقتي توالت رو شستم از جاش جم نخورد پاهام رو آب کشيدم و رفتيم باهم دراز بکشيم.
باز چشام گرم شده بود که گفت: عمه جون؟
من: بله؟
دوردونه: چشاي بابا بزرگ نمي بينه ها:angel!
من: چطور؟
اون: آخه لاک منو ببين، آبيه، ميگه سبزه!!!!!!!!!! بايد عمل ميکرد:regular.
ديدم اين بخوابش نيست شروع کردم پشتش رو با ناخونم خاروندن و با موهاش ور رفتن هي کش و قوس اومد زير دستم و از خوشي خُرخُر کردن تا ديدم نفس هاش مرتب شد و خوابش برد.
اگه فکر کردين بعدش منم تونستم بخوابم و استراحت کنم سخت در اشتباهيد تازه اولش بود.
پيوست: امروز صبح باز لنگه جورابم گم شده هرچي شلوارم رو هم تکوندم از جايي نيفتاد بيرون مترصد اينم ببينم امروز کجا ميخواد آبرو بري کنه مشکل اينجاست که چون پوست پام حس کاملي نداره اگه جايي گير کرده باشه نمي فهمم کجاست دعا کنيد ديگه وسط شرکت نزنه بيرون.
ويولت
ديشب رفتم چهارمين آمپول از هفت تا آمپولم رو زدم صبح که چشمام رو باز کردم و هوشيار شدم اولين جمله اي که با خودم زمزمه کردم اين بود: “خدارا شکر درد ندارم.”
بعد شروع تزريق ها حال عموميم از لحاظ راه رفتن کمي بهتره يعني حداقل سر دو قدم سکندري يا زمين نمي خورم ولي چه بگم از بقيه حالتهام آنچنان بدن درد و پوست دردي دارم که نگو يعني حتي اشاره هم نميشه بهم کرد وقتي دوش ميگيرم و ضربات آب رو پوست بدنم ميخوره دلم ميخواد فرياد بزنم. تمام مدت مثل منگها فقط خيره ميشم بدون اينکه تفکري پشت اون نگاه باشه همش حالت تهاجمي دارم کافيه کسي بيشتر از کوپنش(نه حتي بيشتر هم نه) بخواد باهام حرف بزنه آنچنان ميذارم تو کاسه اش که خودش کيف کنه حتي واسه نوشتن هم هي بايد مکث کنم تا بتونم افکارم رو جمع و جور کنم.
پوست کمرم انچنان خشک و دچار اسپاسم ميشه که ديگه حسش نمي کنم درست حالت آدمي رو دارم که از زير سينه بالا تنه اش روبريدن و گذاشتن رو طاقچه و فقط پاهاش رو اون پايين نگاه ميکنه بدون اينکه بتونه فرماني بهشون بده و پل ارتباطي بنام کمر بين اين دو قسمت وجود داشته باشهmg!
حالا تو اين هيري ويري پريود شدن منم شده قوز بالاقوز. وقتشه ولي به خاطر تزريق کورتن ها خونريزي انجام نميشه درد تخمدانها و نفخ و معده درد حاصل از عدم پريود و مصرف کورتن به خدام ميرسونه.
خلاصه چي بگم براتون؟ ميدونم کاري از دست کسي بر نمياد جز گذشت زمان، که اونم بخواي نخواي داره ميگذره و اين بدترين زمانهاي منو که تا حالا داشتم با خودش ميبره بايد استقامت کنم و بي خود مثل اين بچه لوسها غر نزنم الحمدلله که با اين شرايط کارم رو تعطيل نکردم حتي مرخصي استعلاجي هم نگرفتم ميدونم توقع ام از خودم خيلي بالاست ولي تا حالا از پسش بر اومدم از اين به بعد هم ميتونم حالا بعدا تعريف ميکنم تو همين شرايط اسفناک چه کارهاي خارج برنامه اي انجام دادم که خودم چهارچشمي موندم.!
پيوست: اين نوع کورتني که من دارم ميزنم با وجودي که ميل پاييني داره ولي به شدت عوارض گند و مزخرفي داره که حتي بعضي ها با تزريق اول و دوم نميتونن تحمل کنن و عطاش رو به لقاش ميبخشن.
تو اينروزا خيلي توقع نداشته باشين براتون کامنت بگذارم يا تند تند جواب ايميل هاتون رو بدم حوصله خودم رو داشته باشم خيلي هنر کردم:regular.
ويولت
پرسش: حدود يک سال و نيم پيش بيماري من تشخيص داده شده اگرچه از ان زمان تا به حال دو حمله داشته ام ولي اکثر علائم من برطرف شده و در حال حاضر کاملا خوبم. پزشک من اينترفرون برايم تجويز کرده که جلوي پيشرفت بيماري مرا بگيرد اما اين تزريقات برايم مشکل است من مي خواهم به چيزهاي ديگري در زندگي بپردازم ولي اين تزريقات مداوم بيماري مرا به يادم مياورد و مرا افسرده مي کند آيا راه ديگري غير از اين تزريقات نداريد؟
پاسخ: اين مسئله به اين بستگي دارد که شما چگونه در مورد آن فکر کنيد، شما فکر ميکنيد که تزريقات مکرر بيماري شما را به يادتان مي آورد و اين در حالي است که شما ترجيح مي دهيد به بيماري خود فکر نکنيد. اگر شما به تزريق دارو به عنوان اقدامي مهم که براي کمک به سلامت خود انتخاب کرده ايد نگاه کنيد خواهيد ديد که راحتر مي توانيد تزريقات را قبول کنيد بسياري از بيماران اين کار را کرده و موفق شده اند در نظر داشته باشيد که بعد از چند سال شما از خود خواهيد پرسيد که چه کاري براي کمک به سلامت خود انجام داده ايد؟ تعدادي از بيماران هستند که با وجود تزريق مکرر دارو بيماري شان پيشرفت کرده است اکثر اين بيماران اظهار مي کنند که علي رغم پيشرفت بيماري هنوز هم از تزريق دارو راضي هستند چرا که آنها مي دانند که هرکاري که امکان داشته براي کمک به خود و جلوگيري از پيشرفت بيماري انجام داده اند.
اين مسئله رضايت از خود به نظر من خيلي خيلي مهمه من هم احساس خوبي از تزريق يک روز در ميون آمپول به خودم نداشتم و اينکه صبح به صبح يه مشت قرص هرچند که 90% اش ويتامين و مکمله رو بعد صبحانه ام بخورم ولي حداقلش اينه که هيچ وقت احساس گناه اينکه کاري براي بدتر نشدنم انجام ندادم آزارم نميده و حتي اگه بدتر هم بشم فکر ميکنم من تلاش و مبارزه ام رو کردم.
خانمي رو ميشناختم که چهارسال سرطان بدخيم داشت طوري که دکترها مرتب به خانواده اش ياداوري ميکردن که ماکزيمم يک هفته ديگه زنده است ولي اين خانم خواست که مبارزه کنه و زنده بمونه و وقت يکهفته ايش رو به چهارسال کشوند.
در مورد بيماريتون يا هر مشکل ديگه تون مطالعه کنيد و بهترين روش کمکي به خودتون رو انتخاب کنيد از مبارزه هيچ وقت خسته نشيد که هميشه يک راه آخر باقي مونده که ازمايشش نکرديد:regular.
ويولت
پرسش: حدود يک سال و نيم پيش بيماري من تشخيص داده شده اگرچه از ان زمان تا به حال دو حمله داشته ام ولي اکثر علائم من برطرف شده و در حال حاضر کاملا خوبم. پزشک من اينترفرون برايم تجويز کرده که جلوي پيشرفت بيماري مرا بگيرد اما اين تزريقات برايم مشکل است من مي خواهم به چيزهاي ديگري در زندگي بپردازم ولي اين تزريقات مداوم بيماري مرا به يادم مياورد و مرا افسرده مي کند آيا راه ديگري غير از اين تزريقات نداريد؟
پاسخ: اين مسئله به اين بستگي دارد که شما چگونه در مورد آن فکر کنيد، شما فکر ميکنيد که تزريقات مکرر بيماري شما را به يادتان مي آورد و اين در حالي است که شما ترجيح مي دهيد به بيماري خود فکر نکنيد. اگر شما به تزريق دارو به عنوان اقدامي مهم که براي کمک به سلامت خود انتخاب کرده ايد نگاه کنيد خواهيد ديد که راحتر مي توانيد تزريقات را قبول کنيد بسياري از بيماران اين کار را کرده و موفق شده اند در نظر داشته باشيد که بعد از چند سال شما از خود خواهيد پرسيد که چه کاري براي کمک به سلامت خود انجام داده ايد؟ تعدادي از بيماران هستند که با وجود تزريق مکرر دارو بيماري شان پيشرفت کرده است اکثر اين بيماران اظهار مي کنند که علي رغم پيشرفت بيماري هنوز هم از تزريق دارو راضي هستند چرا که آنها مي دانند که هرکاري که امکان داشته براي کمک به خود و جلوگيري از پيشرفت بيماري انجام داده اند.
اين مسئله رضايت از خود به نظر من خيلي خيلي مهمه من هم احساس خوبي از تزريق يک روز در ميون آمپول به خودم نداشتم و اينکه صبح به صبح يه مشت قرص هرچند که 90% اش ويتامين و مکمله رو بعد صبحانه ام بخورم ولي حداقلش اينه که هيچ وقت احساس گناه اينکه کاري براي بدتر نشدنم انجام ندادم آزارم نميده و حتي اگه بدتر هم بشم فکر ميکنم من تلاش و مبارزه ام رو کردم.
خانمي رو ميشناختم که چهارسال سرطان بدخيم داشت طوري که دکترها مرتب به خانواده اش ياداوري ميکردن که ماکزيمم يک هفته ديگه زنده است ولي اين خانم خواست که مبارزه کنه و زنده بمونه و وقت يکهفته ايش رو به چهارسال کشوند.
در مورد بيماريتون يا هر مشکل ديگه تون مطالعه کنيد و بهترين روش کمکي به خودتون رو انتخاب کنيد از مبارزه هيچ وقت خسته نشيد که هميشه يک راه آخر باقي مونده که ازمايشش نکرديد:regular.
ويولت
دو هفته پيش رفتم دکتر همونطور که قبلا گفتم حالم خيلي بد بود و روزي يکبار رو ديگه زمين ميخوردم رو پام جايه سالمي از کبودي باقي نمونده بود باضافه سرگيجه و حالت تهوع شديد خودم ميفهميدم تو حمله هستم ولي خوب دکتر هم بايد تاييد ميکرد پس رفتم مطب.
تا وقتي نوبتم بشه تو اطاق انتظار نشستم و گرم صحبت با خانمه هايي که اونجا بودن که خانم منشي رو کرد بهم و گفت ببين ويولت جان مثل اينکه خيلي بحثت گل انداخته ميخواي بقيه رو قبل تو بفرستم تو چون ديگه نوبت تواه مثل فنر از جام پريدم گفتم نه بابا ميرم يه وقت اينکار رو نکنيا.
وارد مطب که شدم به دکتر گفتم آقاي دکتر حمله دارم گفت چطور اين فکر رو ميکني؟ گفتم راه به راه ميخورم زمين تو شرکتم تا جايي که ديوار باشه راه ميرم سرگيجه و تهوع داره خلم ميکنه گفت پاشو راه برو پاشدم چند قدم غيغاژ واسش راه رفتم گفت آره راست ميگي حمله است(توجه کنيد که اين نهايت معاينه دکترمه!) بايد پالس شي گفتم فعلا وقت پالس شدن ندارم چون رييسم داره ميره خارج کشور من نمي تونم يک هفته کار رو تعطيل کنم( بنازم وجدان کاري رو:tounge!) گفت پس ميگي چيکارت کنم بايد کورتن بزني گفتم به نظر من آمپول تتراکوساکتيد بهم بديد که حالم رو يکم بهتر کنه که لااقل بتونم چند قدم راه برم دي يا بهمن ميخوابم بيمارستان در ضمن بتافرونم رو هم نميزنم با فرياد پرسيد چرا؟ گفتم چون حالم رو بدتر ميکنه تازه ميخوام حامله شم بهم گفتن ازيک سال قبلش نبايد بزني(دروغي که توتيا يادم داد براي عدم استفاده آمپول بگم که مقبول بيفته) گفت کي اين حرف رو زده ماکزيمم يک ماه قبلش ميتوني قطعش کني تازه خيليا يکي دوماه بعدش فهميدن حامله اند و آمپول رو قطع کردن و هيچ مشکلي پيش نيومده اصلا ببينم من دکترم يا تو؟ هرچي دلت ميخواد واسه خودت تجويز ميکني ميگم پالس شو ميگي نمي شم آمپول ضعيف ميزنم ميگم چرا سرخود بتافرونت رو قطع کردي ميگي اينطوري حالم بهتره گفتم بله من جسارت نمي کنم شما دکتري ولي من به حال خودم و اينکه چي بهم بيشتر ميسازه بعد هشت سال وارد ترم:angel.
خلاصه که هموني رو نوشت که خودم خواستم و بعدش خواهش کرد براي مشاوره برم که رضايت بدم دوباره بتافرون شروع کنم:regular.
حالا سه تا آمپول از هفت تا آمپول رو زدم حالم يه نمه بهتره حداقلش اينه که زمين نمي خورم با اميد هم که راه ميرم ميگه خيلي بهتري ولي اين تهوع داره ديونه ام ميکنه به اضافه اينکه ورم دارم ميارم و ژاپني شدم بدن درد حسابي دارم مفاصلم داره از هم وا ميره و پوست کمرم و لپام و گردنم از شدت درد و کشيده شدن بدجور بي تابم ميکنه فکر کنم درست حالت آدمهاي معتادي رو داشته باشم که بهشون مواد نرسيده! البته اين کورتن اين عوارض خفن رو داره با بچه هاي ديگه هم که صحبت کردم همينو ميگن اگه حمله با اين رد شه که عمرا بتافرون شروع کنم لااقل به خودم ثابت ميشه که از همه واسه خودم دکتر ترم نه:shades؟
پيوست: خنده دار قضيه اين بود که وقتي از مطب اومدم بيرون مامانم گفت خوب واسه خودت حساب کتاب ميکني که عروسي کني و بعدشم حامله شي:whatchutalkingabout!!! گفتم بابا دروغ گفتم دکتر چيزي بهم نگه شمام ساده اي ها.
ويولت
دو هفته پيش رفتم دکتر همونطور که قبلا گفتم حالم خيلي بد بود و روزي يکبار رو ديگه زمين ميخوردم رو پام جايه سالمي از کبودي باقي نمونده بود باضافه سرگيجه و حالت تهوع شديد خودم ميفهميدم تو حمله هستم ولي خوب دکتر هم بايد تاييد ميکرد پس رفتم مطب.
تا وقتي نوبتم بشه تو اطاق انتظار نشستم و گرم صحبت با خانمه هايي که اونجا بودن که خانم منشي رو کرد بهم و گفت ببين ويولت جان مثل اينکه خيلي بحثت گل انداخته ميخواي بقيه رو قبل تو بفرستم تو چون ديگه نوبت تواه مثل فنر از جام پريدم گفتم نه بابا ميرم يه وقت اينکار رو نکنيا.
وارد مطب که شدم به دکتر گفتم آقاي دکتر حمله دارم گفت چطور اين فکر رو ميکني؟ گفتم راه به راه ميخورم زمين تو شرکتم تا جايي که ديوار باشه راه ميرم سرگيجه و تهوع داره خلم ميکنه گفت پاشو راه برو پاشدم چند قدم غيغاژ واسش راه رفتم گفت آره راست ميگي حمله است(توجه کنيد که اين نهايت معاينه دکترمه!) بايد پالس شي گفتم فعلا وقت پالس شدن ندارم چون رييسم داره ميره خارج کشور من نمي تونم يک هفته کار رو تعطيل کنم( بنازم وجدان کاري رو:tounge!) گفت پس ميگي چيکارت کنم بايد کورتن بزني گفتم به نظر من آمپول تتراکوساکتيد بهم بديد که حالم رو يکم بهتر کنه که لااقل بتونم چند قدم راه برم دي يا بهمن ميخوابم بيمارستان در ضمن بتافرونم رو هم نميزنم با فرياد پرسيد چرا؟ گفتم چون حالم رو بدتر ميکنه تازه ميخوام حامله شم بهم گفتن ازيک سال قبلش نبايد بزني(دروغي که توتيا يادم داد براي عدم استفاده آمپول بگم که مقبول بيفته) گفت کي اين حرف رو زده ماکزيمم يک ماه قبلش ميتوني قطعش کني تازه خيليا يکي دوماه بعدش فهميدن حامله اند و آمپول رو قطع کردن و هيچ مشکلي پيش نيومده اصلا ببينم من دکترم يا تو؟ هرچي دلت ميخواد واسه خودت تجويز ميکني ميگم پالس شو ميگي نمي شم آمپول ضعيف ميزنم ميگم چرا سرخود بتافرونت رو قطع کردي ميگي اينطوري حالم بهتره گفتم بله من جسارت نمي کنم شما دکتري ولي من به حال خودم و اينکه چي بهم بيشتر ميسازه بعد هشت سال وارد ترم:angel.
خلاصه که هموني رو نوشت که خودم خواستم و بعدش خواهش کرد براي مشاوره برم که رضايت بدم دوباره بتافرون شروع کنم:regular.
حالا سه تا آمپول از هفت تا آمپول رو زدم حالم يه نمه بهتره حداقلش اينه که زمين نمي خورم با اميد هم که راه ميرم ميگه خيلي بهتري ولي اين تهوع داره ديونه ام ميکنه به اضافه اينکه ورم دارم ميارم و ژاپني شدم بدن درد حسابي دارم مفاصلم داره از هم وا ميره و پوست کمرم و لپام و گردنم از شدت درد و کشيده شدن بدجور بي تابم ميکنه فکر کنم درست حالت آدمهاي معتادي رو داشته باشم که بهشون مواد نرسيده! البته اين کورتن اين عوارض خفن رو داره با بچه هاي ديگه هم که صحبت کردم همينو ميگن اگه حمله با اين رد شه که عمرا بتافرون شروع کنم لااقل به خودم ثابت ميشه که از همه واسه خودم دکتر ترم نه:shades؟
پيوست: خنده دار قضيه اين بود که وقتي از مطب اومدم بيرون مامانم گفت خوب واسه خودت حساب کتاب ميکني که عروسي کني و بعدشم حامله شي:whatchutalkingabout!!! گفتم بابا دروغ گفتم دکتر چيزي بهم نگه شمام ساده اي ها.
ويولت