نامه يک دوست نازنين

ويولت عزيز سلام
راستش يه مدتي بود که منتظر يک فرصت دلچسب بودم تا برات نامه بنويسم.الته فرصت دلچسب تر ديدار رو در رو بود که متاسفانه ميسر نشد. خوب حضور اميد عزيز در وبلاگت نشانه و بهانه خوبي براي يک مکاتبه دلچسب بودو من از اين فرصت استفاده کردم.
راستش من اوايل وجود چنين اميدي رو قبول نداشتم و اگه ناراحت نمي شي بايد بگم که زاييده خيالت مي دونستم (خوب يک کمي به من حق بده!) اما کم کم با نوشته هاي تو من هم به باوري از اميد رسيدم که ديگه واقعيت يا توّهم اميد برايم مهم نبود! مي دوني… مهم خود اميد بود و اين اميد رو من توي وجود خودم پيدا کرده بودم ، البته از پنجره نگاه تو.
شايد اين اميد کمي فرق داشته باشه اما اميد عزيزيه که با تمام وجودم باورش کردم و الان دارم باهاش زندگي مي کنم.اين اميدي بوده که تو به من دادي. ومن از صميم قلبم آرزو مي کنم که خداوند هرگز اميد رو از تو دريغ نکنه.
نگاه مثبت! اين دقيقا همون چيزي بوده که من بهش نياز داشتم ولي هميشه از اون فراري بودم. اينها رو اينجا فهميدم و فکر کنم که گفتن اين حقيقت و صد البته تشکر از صاحب نازنين اينجا حداقل کاريه که مي تونم انجام بدم.
باز هم ممنون زياد مزاحم نمي شوم البته صحبت زياد بود ولي باشد براي مجالي ديگر.
اين قطعه رو هم که البته احتمالا قبلا خوندي تقديمت مي کنم(قابلي هم نداره!).البته مي بخشي بايد يک شعر مناسب تري رو گير مي آوردم ولي تمام گناهواره هاي من تو همين مايه و تم هستن مطمئنم به بزرگي خودت مي بخشي.
تمام قلبت را
پس خواهم داد…
تکه اي از اصلت را
به من ببخش!
با احترام
حسن
وقتي يک همچين ايميل هاي بهم ميرسه و ميخونمشون اشک تو چشمام جمع ميشه ميفهمم به هدفم رسيدم خودتون هم ميدونيد من وبلاگ نويس نبودم و نيستم هدفم فقط و فقط گردآوري بچه هاي بود که مشکلي مثل من يا مشابه من دارن و شناخت افراد به ظاهر سالم با خصوصيات و روحيات اونها و نشون دادن نگرشي نو به زندگيمون.
دلم ميخواست سختيها و رنجهاي که خودم براي کنار اومدن با موقعيت جديدم کشيدم و اينکه از حالا به بعد با ديد ترحم بهم نگاه ميشه که ببين چي بود و چي شد يکي ديگه مثل خودم که اول راه اين بيماريه تجربه نکنه.
اين وبلاگ به خودم هم خيلي کمک کرده احساس ميکنم ديدم رو بازتر و شايد بشه گفت تيز بين کرده به وقايع زندگيم چه عادي چه حتي تو مسافرتها با علاقه بيشتري نگاه ميکنم شايد از توش چيز بدرد بخوري براي نوشتن پيدا کنم امتحان خوبي برام بود چون به هيچ چيز و هيچ کس اجازه ندادم سانسورم کنه راجع به اين قضيه بعدا مفصل مينويسم، وقتي قرار شد بنويسم از اين ميترسيدم مثل بعضي وبلاگها که ديده بودم تو قسمت نظرات آماج بد وبيراه و چرت وپرتهايي قرار بگيرم که مستحقشون نيستم که الحمدلله تا حالا اينطوري نشده و با خوندن تک تک نظراتتون کلي انرژي مثبت گرفتم نمي دونم تا کي ميتونم به نوشتنم ادامه بدم فقط از خدا ميخوام روح سرزندگي و نشاط رو از نوشته هام نگيره و دچار يکنواختي و کسل کنندگي نشه و همچنان بتونه کورسويه نوري باشه تو زندگي نچندان تاريکمون، آمين:regular.
پيوست: برام جالبه بدونم ديگه کي مثل حسن فکر کرده شخصيت اميد زايده خيلاتمه؟
ويولت


دیدگاه ها خاموش