شامپو

شب وقت نشد برم حمام براي همين صبح از مامان خواهش کردم موهام رو تو دستشويي بشوره چون يک کم بلنده و دست چپم هم خيلي ياري نمي کنه براي همين واسه خودم شستنش سخته.
هول هولي يکي از شامپوهام رو برداشتم دادم دست مامان و سرم رو گرفتم زير آب، مامان هرچي شامپو رو فشار داد دريغ از يک قطره که ازش بياد پايين.
مامان: بَه اينم که چيزي توش نيست.
من: قربونت برم همينو يه کاريش بکن نمي تونم برم يکي ديگه بيارم تازه ديرم هم شده.
مامان شروع کرد به تکون تکون دادن ظرف شامپو، تصور کنيد مي خوايد محتويات استخون قلم رو در بياريد چي کار ميکنيد؟ مامان هم همون عمليات رو با ظرف شامپو انجام ميداد تو همين گير ودار يه چندباري هم ظرف شامپو رو کوبوند تو سر من فلک زده:confused!!!
من: ديگه بهت اعتماد ندارم زمينم که ميزني هيچي، هي شامپو رو بکوب تو ملاجم:teeth!
مامان با خنده: واسه تو که بد نميشه سوژه پيدا ميکني واسه وبلاگتShockmg.
بعد از تحرير:لطفا به آخرین کامنت مطلب قبل توجه کنيد تازه ديدمش اميد نوشته در جواب حقيقي بودن يا نبودنش .چون نظرخواهی امروز بگير نگير داره واسه باز شدن، کامنت اميد رو که نوعی جوابيه است کپی ميکنم اينجا:
به تمام خوانندگان عزیز وبلاگ ویولت خانوم گل سلام میکنم:
چه اونایی که منو باور داشتن ، چه اونایی که تازه باورم کردن و یا حتی اونایی که هنوزم باورم نکردن !!!! چون اصلا مهم نیست که من وجود دارم یا نه ، عینی هستم یا ذهنی . مهم اینه که ویولت وجود داره. ویولت عزیزی که خالق هر دو امیده. هم امیدی که مثل روح در خوانندگان وبلاگش می دمه و هم امیدی که لحظه لحظه زندگیش با فکر و ذکر ویولت میگذره.
من گرچه بودم ولی ویولت خانوم گُل مثل کوزه گری که به یه تکه گِل شکل میده به من شکل داد و بعد مثل فرشته مهربونی که پینوکیوی چوبی رو به یه انسان واقعی تبدیل کرد ، منو دوباره آفرید. پس قدمت آشنایی من با امیدی که شما می شناسید ، درست به اندازه خود شماست و نه بیشتر!!!! من هستم ، چون با ویولتم ، و اگر روزی با ویولت نباشم ، ممکنه باشم ، ولی مطمئنا دیگه امید نخواهم بود و از خدامی خوام که هرگز چنین روزی رو نبینم.
ویولت عزیزم :
تو امیدی و آفریننده امیدها ،
به باز آفرین خود از صمیم قلبم درود می فرستم.
اميد


نظرات شما


  1. مهاب در 04/28/09 گفت :

    احسن به مامان خوبت… پس ايشون هم وبلاگت را مي خونن… خدا حفظشون كنه با طول عمر با عزت و صحت. ايشالا


  2. سارا در 04/28/09 گفت :

    ((:
    طفلی مامانه


  3. مريم در 04/28/09 گفت :

    مادر راست ميگن ديگه!نگفتی براياون درمان چه تصميمی گرفتی؟


  4. سلام Smile من که دارم شک ميکنم که مامانت احتمالا سوئ نيتی داره فکر کنم دفعه بعدی يه حرکت تروريستی انجام ميده Big Smile


  5. آبچينوس در 04/28/09 گفت :

    خدا نياره اون روزو که آدم مثلاً با قوطي شامپو ضربه مغزي شده باشه!! مثل اين ميمونه که با ژيان تصادف کنه! افت داره آخه.
    بعدشم آخه خوب خواهر من !
    حمومتو به موقع برو اين کک و مک و شيپش مپشا رو بنداز دور. اين دردسرا رو هم نداشته باش!
    اين موهاتو هم کوتاه کن زير دست و پاس.
    خوب حالا ديگه دستوراتم رو هم دادم. بريم سراغ بد و بيراه گويي.آخه ديدم توي پست قبلي نوشته بودي اين وبلاگ فضاش امنه از اين نظر .
    خيال ميکني آبجي! اي فلان فلان . اصلاً بهمان. …..
    Big Smile
    هميشه برات آرزوي سلامتي و شادکامي ميکنم. خوب و خوش و پيروز باشي.


  6. پيمان در 04/28/09 گفت :

    سلام کلی خنديدم مخصوصا اونجايی که هی شامپو رو می کوبوند تويه سرت


  7. ويولت در 04/28/09 گفت :

    به آبچينوس عزيزم:
    بابا حيفه اين شپش ها مو در بدر کنم ديگه اينقدر هم بی رحم نيستم


  8. مژگان در 04/28/09 گفت :

    ای تنبل!! يعنی اين همه اتلاف وقت برای چلنوندن قوطی خالی شامپو به اين نمی ارزيد که بری ويه شامپو ديگه بياری؟!


  9. هاله در 04/28/09 گفت :

    مامانای ناز مهربون، دخمرای باهوش لوس Smile
    ویولت جان در موردیکه نظرت رو گفتی هم شدیدا” درک میکنم چی میگی. میبوسمت.


  10. سلام ويولت جان! پس بگو! من وبلاگ شخصيمو آپديت نميکنم دليلش همينه که مامانم اينجا نيست بکوبه تو سرم!!!!!!!! ميگن ها هيچکی مامان آدم نميشه!!! هیچکی هم مثل مامان آدم نمی تونه با شامپو تو سر آدم بزنه!


  11. ساکورا در 04/28/09 گفت :

    سلام ،پس موضوع وبلاگت رو مامانت هم ميدونه .راستی خيلی بده که موقع حمام کردن شامپو نموم بشه .آدم کفری می شه.


  12. وای وای در 04/28/09 گفت :

    اها از اوون نظر!!!!


  13. آدم در 04/28/09 گفت :

    حالا من که روم نميشه از اين حرفای آبچينوسی بزنم، ولی خوب …!
    درضمن برام جالب بود که مشتريای آشنايی داری! ديگه کيا اينجا رو ميخونن و به اين راحتی پشت سرشون حرف ميزنی؟


  14. امير در 04/28/09 گفت :

    When God leads to the edge of the clif
    Trust him fully
    Only one of the things will happen
    either he will catch you when you fall
    or
    he will teach you how to fly


  15. رويين در 04/28/09 گفت :

    Big Smile))


  16. آبچينوس در 04/28/09 گفت :

    آدم جان خجالت نداره که!
    بد ميگم؟ نه توروخدا بد ميگم؟
    آخه اين شپش مپشا رو بايد اينقد نگه داره که سرش به خارش بيوفته و مامانش با قوطي شامپو بزندش؟
    آخه بيخود که نبوده که مامانش ميزدتش.
    تازه خود ويولت هم قبلاً راجع به حموم نوشته بود.مگه يادت نيست؟


  17. تيلا در 04/28/09 گفت :

    ويولت جان خوش به حالت که حداقل مامانت پبش هست من که دلم می خواد مامانم به جای شامپو با شمشیر میزد تو سرم اما پيش ام بود و سرم رو ميشست. وای ديگه حرف مامان ميشه ها من دق می کنم.


  18. جوادمنطقی در 04/28/09 گفت :

    سلام
    SmileSmileبه دخترو(Frown: به مامان دختر!!!


  19. سلام عليکم و رحمه الله!
    ويولت جان بهتر بود که جا خالی می دادی!
    راستی الان داره می افته که وقتی از خودسانسوری و اينها حرف می زنی! از کجاها آب می خوره…
    در ضمن وقتی فهمیدم امید جان تبریزی هست فهمیدم هر چی ویولت میگه حقیقت داره!یه چیزی هم روش(چشمک)
    امیدوارم از من ناراحت نشده باشه.به بقیه هم سلام دارم خصوصا مهاب عزیز!


  20. گيسو در 04/28/09 گفت :

    آخی نازی چقدر اين آقا اميد با احساس نوشته من که حسوديم شد…


  21. پرنيان در 04/28/09 گفت :

    چه تجسم عشق زيبايي! عوض گريه ديروزم امروز پر شدم از كلي … نم يدونم اسمش رو چي بزارم. شادي، شعف، پرواز، حس يه عشق… مهم هم نيست. مهم همون حس عشقه، عشقي كه بين شما دو تاست.


  22. ياسمن در 04/28/09 گفت :

    سلام…..:دی
    می گم من هروقت نميام اين طرفا مطلبا باحال تر می شه ؟ يا من چون به اينجا معتاد شدم همچين فکری می کنم؟؟؟؟


  23. ساني در 04/28/09 گفت :

    سلام جالب بود ويولت عزيزم شاد باشي امروز آخر شدم ولي هر روز به هر نحوي شده مطالبتو مي خونم


  24. شهلا در 04/28/09 گفت :

    نمیشد کمی آب توی ظرف شامپو میریختی و کمی شلش می کردی تا به سرت نخوره؟


  25. ويولت در 04/28/09 گفت :

    به شهلا:
    مامان خانم وقتی خوب کوبيد تو ملاجم به ذهنش رسيد آب بريزه توش!!!!


  26. روزبه در 04/28/09 گفت :

    ای خدای بزرگ ما را اميده ای زيبا منظر و خوش تراش عطا فرما..الهی آمينننننننن


  27. سيزيف در 04/28/09 گفت :

    ويولت جان سلام . چند وقتی بود سر نزده بودم اينجا تا اينکه امروز ديدم اميد کامنت گذاشته برات تعجب کردم. ميشه بپرسم چند وقته اون اينجا رو ميخونه؟


  28. هيلا در 04/28/09 گفت :

    برای دنيز که تو مطلب پایین آدرس این سایت رو خواسته بود:
    http://www.psoriasis.org


  29. gita در 04/28/09 گفت :

    man vaqean nemidonam be omide aziz chi begamm…omid jan ino bedoon to vojoode besyar nazanin va doost dashtani,i hasti, va ino bedoon aga violete aziz alan in violete baa roohiye va sare hal ast motmaen bash bishtar bekhatere vojode to nazanine choon dar zendegi eshq eshq miafarine, hamin


  30. ماهي دودي در 04/28/09 گفت :

    من فعلا اين تيريپی 8-} به سر ميبرم!(برا اميد و اين صوبتا)


  31. آوان در 04/28/09 گفت :

    مامانت هم ميدونه!‌خيلی انقلابی عمل کردی…
    اميد : بهت تبريک می گم واسه داشتن دوستی مثل ويولت اميددار!


  32. شهره در 04/28/09 گفت :

    درود به خودت ، درود به مادر عزيزت و درود و صد درود به اميد خان گل. ميبوسمت نازنين.


  33. عليرضا در 04/29/09 گفت :

    سلام . کی وبلگت رو به اميد لو دادی ؟ من خبر نداشتم که به اميد گفتی.


  34. Ameer Hossein در 04/29/09 گفت :

    خيلی بامزه بود. Smile


  35. لادن در 04/29/09 گفت :

    سلام.
    خيلی جالب بود.
    ويولت عزيز چرا ديگه از اميد و اتفاقات روزمره ای که براتون ميافته چيزی نمی نويسی؟؟؟؟؟؟؟ خيلی جالب بودن……


  36. ناشناسی که ميشناسيش در 04/29/09 گفت :

    سلام ..راستش من وبلاگتو معولا ميخونم و خيلی هم احترام ميزارم به نوع نگاهت به زندگی ..ولی قرار هم نيست که انتقادی نباشه .من ازت میخوام این پستتو یه بار با صدای بلند برای خودت بخونی…از اينکه کسی با کاری که می کنه مثل وبلاگ نویسی یا هر چیزی شبیه اوون و مورد وثوق و نظر جمع قرار ميگيره به همون نسبت هم مسولیتش هم در قبال اوون کاری که داره میکنه میره بالاتر .(به جهت احترام به مخخاطباش)..واقعآ وزنی برای این نوشته اخرت قائلی؟؟؟چه از نظر موضوع چه از نظر نگارش و چه و….ويولت عزيز درسته که همه قربون صدقه رفتن و به شوخی و نازو ادا برات کامنت گذاشتن ولی واقعا مخاطباتو در اين حد فرض کردی که از خاطرات دستشوئی يا حموم يا …لذت ببرن ویا نویسنده ای با پرداختن به این مسائل کاملا شخصی تونسته نامی از خودش به یاد بزاره ؟؟؟ احتمال ميدم که وقتی اين کامنتو بزارم ۱۰۰۰ نفر بيان و بهم اعتراض کنن و طرف تو رو بگيرن …ولی يادته که بعد ازچند وقت خيلی از اوونهايی هم که قربون صدقه قدو بالای اميد ميرفتن و بهت تبريک ميگفتن امدن گفتن ما هم فکر ميکرديم که وجود خارجی نداشته …واقعا هيچکس انتظار نداره که هر دقيقه حتما بايد اپديت کنی ..چه بهتر که چيزی که اپديت کردی همسنگ اين مخاطبات باشه که اينهمه هم به اصطلاح ميگی گلن… ميدونم که ميگی اصلا کی زورت کرده که بيای بخونی منم در جواب فقط به اين اکتفا ميکنم که مطمئنم که تا حالا شده يه جنس ايرانی بخری و پيش خودت بگی بابا عجب چيز خوبيه يا درست عين خارجيشه …و ردخور نداره که بعد از يه مدت ميبينی که با سرعت نور داره ميره به سمت خراب شدن کيفيتش ..بعد هم که زنگ بزنی کارخونه سازندش بگی بابا اين جنستون چرااينجوری شده احتمالا ميشنوی که کسی زورتون نکرده بخری ميتونی بری يه مارک ديگه بخری يا تو اين مايه ها…خلاصه ميبينی که به همون نسبت که دارن تو مردم جا باز ميکنن به همون نسبت هم تعهدشون به مشتریاشون کم میشه. یعنی درست برعکس ..اينشالا که بهت برنخورده باشه و ناراحتت نکرده باشم…ولی واقعآ فکر کردم که لازمه بگم.


  37. كردي در 04/29/09 گفت :

    آفرين اميد


  38. دختر كولي در 04/29/09 گفت :

    آخرش شما دو تا اشک منو درآوردين