سفر به تبریز1

بعد از اينکه دوروز اروميه بودم مامان اينها تصميم گرفتن برن تبريز و يک شب هم اونجا بمونن واسه همين وسايل رو جمع کرديم و حدود ظهرراه افتاديم موقع برگشت از جاده کنار گذر اومديم بقدري اين جاده زيبا بود که حد نداشت، قدم به قدم مزرعه آفتابگردان بود و کوههاي اُکري رنگ زيبا و گاوهاي خال مخالي که تو مرتع ها بيخيال واسه خودشون ميچريدند به نظر من که مناظر قشنگتر و دست نخورده تر از مناظر شمال بود.
بعد از حدوداً سه ساعت رانندگي رسيديم تبريز، از همون ابتداي ورود به شهر بد آورديم( من که به اين چيزها اعتقاد دارم به نظرم شهر برامون اومد نداشت) همراهامون رو گم کرديم(دو تا ماشين بوديم) و همش با موبايل جاي همديگه رو ميپرسيديم و پرسون پرسون تو اون ترافيک بدتر از تهرانِ تبريز همديگه رو پيدا کرديم، گفتيم اول بريم جا بگيريم بعد بريم ناهار بخوريم اول از هتل گسترش شروع کرديم که دريغ از يک اتاق خالي تا رسيديم به مهمونخانه ها ولي هيچ کدوم جاي خالي نداشتن:confused!!! من که ديگه گريه ام گرفته بود حساب کنيد سه چهار ساعت تو ماشين بشيني و خسته مرده برسي به شهر حتي يک توالت واسه قضاي حاجت با دل راحت پيدا نکني ساعت شده بود هفت شب و ما هنوز بيجا ويلون و سيلون بوديم چون دو دسته شده بوديم و دو سه نفرمون رفته بودن دنبال جا، ناهار هم نخورده بوديم به انتظار اونها.
من که اوضاع رو اينطور ديدم گفتم بابا منو ببرين يک کافي نت من دوستاي تبريزي دارم شايد اونا بتونن يک کاري بکنن همسفرم گفت چي کار ميخوان بکنن؟ جا که پيدا نميشه، خونه خودشون هم که هشت نفر آدم رو نمي تونن ببرن:whatchutalkingabout! ديدم اينها که به حرف من گوش نميدن زنگ زدم به ناجي افسانه ايم حالا ميدونستم که اونروز اميد سرکلاسه و کار زيادي از دستش بر نمياد به اضافه اينکه ساعت اداري هم گذشته بود ولي باز گفتم شهر آبا اجداديشه شايد بتونه کاري بکنه:angel.
با تضرع گفتم اميد اومديم تبريز جا پيدا نمي کنيم تو ميتوني يک کاريش بکني؟ گفت اونوقت هي ميگن ترکها فلان ترکها بهمان بابا شما که ترک تريد حالا جا هم از قبل نمي خواستين رزرو کنيد شب قبلش برنامه ات رو به من ميگفتي من جا ميگرفتم برات الان تو اين ساعت من چيکار کنم؟ حالا نيم ساعت ديگه بهم زنگ بزن ببينم چي کار ميکنم.
سرتون رو درد نيارم اونشب که اميد نتونست کاري بکنه اون کسي که ميخواست سفارش ما رو بهش بکنه ماموريت بود و ما آخر شب ديگه يک مهمانپذير درِ پيت پيدا کرديم که شب رو لااقل بگذرونيم من که تا صبح خوابم نبرد از ترس اينکه يک وقت سرم از روسري که رويه بالش انداختم بره اونورتر:embaressed تصميم گرفتيم اگه فردا جا پيدا نشه تا قبل ظهر برگرديم تهران.
صبح اميد بهم زنگ زد گفت ميري فلان جا پيش فلان کَس ميگي منو فلاني فرستاده انشالله که جا ميدن بهتون.
همين کار رو هم کردم و رفتم شعبه وزرات خونه اميد اينها تو استان آذربايجان موهام رو کاملا گذاشتم تو که بعدا واسه اميد بد نشه بگن آشناش چه جينگول مستوني بود:wink!، جاي همگي سبز با کلي احترام و تکريم يک سوييت دو خوابه با کليه امکانات در اختيارمون گذاشتن تو دلم گفتم اميد جونم الهي قربونت برم که همه جا به دادم ميرسي.
مامان و بقيه وقتي وضع رو ديدن گفتن بابا بيچاره ويولت هي ميگفت منو ببرين کافي نت کسي به حرفش گوش نداد آخرهم کار کار خودش بود حالا که همچين جاي راحتي داريم دوشب ديگه هم ميمونيم:shades!!
واسه همين بي برنامگي و اينکه نمي دونستم چقدر تبريز ميمونيم نتونستم با بچه ها تماس بگيرم و ببينمشون.
ويولت


نظرات شما


  1. مهتاب در 04/14/09 گفت :

    دم اميد غيژ با اين آشناهاش. فکر کنم بعد ازدواج نونت تو روغنه هر جا برید کلی آشنا دارید که کارتون رو راه میندازه Big Smile ولی باور کن تو جهنم هم بدون پارتی نميشه رفت . خوشحالم که بهت خيلی خوش گذشته.


  2. آدم در 04/14/09 گفت :

    ايولله برش! حسابی جبران اون قضيه کيش شده ها!
    ولی اصلا فکر نميکردم توی چنين شهری ممکنه اينطور مشکلی هم پيش بياد! برای ما توی شهرهای کوچيک پيش اومده بود و خوب درک ميکنم قضيه بالشت رو که گفتی!! خوبيش اينه که اونوقتا فينگيل نبود و ما هم يکاريش کرديم ولی خيلی خاطره شد برامون.


  3. آورا در 04/14/09 گفت :

    پس همه جا از بند ؛پ؛ استفاده کردی. خدا حفظش کنه اين اقا امید رو که همه جا آشنا داره


  4. مانی در 04/14/09 گفت :

    خيلی ممنون که به وبلاگم سر زدی .
    کلبه فقيرانمومونو .رونق دادی !


  5. هاله در 04/14/09 گفت :

    سلام ویولت خانومم. خدا این یار دوست داشتنی رو برات نگه داره که انقدر مراقبته. مطمئنم که تو هم هواشو داری البته – خلاصه به همدیگه خیلی میاین. جدم به پای همدیگه روز به روز جوون تر و جوون ترتون کنه.


  6. yasi در 04/14/09 گفت :

    ey valGrin dost be in migan…ke hame ja party dashte basheGrinGrin
    vali man kolan har ja beram shaba ba azab mikhabamFrown hata age khoneye mamanbozorgam bashe ke kheyli raftam o adat daramGrin hichja takh khode adam nemishe makhsosan baleshtessssh …vaaaaay
    shad bashi


  7. اصولا زندگی بی پارتی حال نميده:دی….وب می بينم که از ولايت بابام تشريف بردی ولايت مامانم.کجا بهتر بود؟Smile


  8. مژگان در 04/14/09 گفت :

    ويولت عزيزم سلام از روز يکشنبه که وبلاگت رو خواندم آدم ديگه شدم. رفتم به گذشته های دور زمانی که يکی از بهترين دوستهايم دچار اين بيماری شد. و يادم می آد که بدترين زمان برای من بود البته در آن موقع حدود سال ۶۹ داروها به اين شکل نبودند خلاصه دوست من الان در ميان ما نيست ولی فکر می کنم اگر کسی مثل اميد که فکر می کنم خودش مثل اسمشه بود شايد الان اون هم پيش ما بود چون در تمام زندگيش دنبال يک اميد هر چند واهی می گشت ولی اميد تو برای من هم که يک غريبه هستم سرشاز از انرژيه که از طريق تو منتقل ميشه. اميدوارم سالها در کنار هم حتی به عنوان يک دوست باقی بمانيد. از دور می بوسمت.


  9. ساکورا در 04/14/09 گفت :

    سلام ويولت جان دست آقا اميد درد نکنه .بزرگنرين نعمت هست که اين جور موقع ها جا گير بياد.يادم می ياد وقتی من دبستانی بودم رفته بوديم تبريز و اروميه مسافرت.
    همين بلا تو اروميه سرمون اومد و از هتل های خوب شروع کرديم تا مسافرخونه های وحشتناک هيچ کدوم جا نداشتن و چشمت روز بد نبينه شب تو ماشين خوابيديم .يادم می ياد خيلی سخت بود.


  10. پرند در 04/14/09 گفت :

    بازم مثل هميشه ای ول اميد خان!!!


  11. آبچينوس در 04/14/09 گفت :

    کارايي ميکنيدا !!!
    ويلون و سيلون؟
    ويولت جان شما وقتي که يه جيش خونه ي مرتب گيرتون نياد ، ويلون مي زنيد؟ بعدش هم حالا که اينقدر سرخوش بوده ايد که مشغول ويلون نوازي شده ايد، ديگه سيلون* خوردنتون چي بوده ؟
    ———————–
    * پاورقي:
    ( در ولايت دزفول به شيره خرما ، سيلان يا سيلون Seyloon ميگويند.)
    ر.ک. قاموس الابجينوس چاپ بغداد


  12. دختر كولي در 04/14/09 گفت :

    اين اميد هم يه پا «باب‌الحوائج» شده ها


  13. رويين در 04/14/09 گفت :

    ويولت عزيز هروقت خواستی دوباره تبريز بری حتما بگو آقا اميد براتون جا بگيره ، چون تبريز هر وقت آدم بره بايد وسط خيابان بخوابه ، چون هتلش فقط ماله خود تبريزيها هستش نه ماله مسافرا……….


  14. ذهن سيال در 04/14/09 گفت :

    می‌بينم که رو دست من بلند شدی و سفرنامه می‌نويسی!!


  15. حسن در 04/14/09 گفت :

    سلام.چی بگم واللا؟ اين که جا گير نياوردی من جدا شرمنده شدم ولی خداييش اگه خبر داده بودی يه فکری می کردم!که ويلون نباشين(خوب اون ۱۶ نفرگروه عبداللهی رو چطوری جا داديم؟واسه ۸ نفر هم يه فکری می کرديم!)
    به هر حال اين بار گذشت ولی دفعه ديگه اگه اومدی و خبر ندادی که …(چشمک)


  16. آوای دل در 04/14/09 گفت :

    خدا رو شکر که به کمک امید خان آخرش بالاخره شهر براتون اومد داشت! خوشحالم که بهت خوش گذشته. قضیه اون بیخوابی و بالش رو هم کاملا درک می کنم چون خودم هم تجربه اش رو دارم! Smile


  17. آوای دل در 04/14/09 گفت :

    دست ويولت جون هم درد نکنه که تونست ۷ نفر همراهش رو از ويلون سيلونی نجات بده!


  18. پری ناز در 04/14/09 گفت :

    ميايی تبريز و به من نمی گی Big FrownBig FrownBig Frown


  19. افتاده ترازسايه در 04/14/09 گفت :

    سلام به ويولت عزيزم
    « بسيارسفربايد تاپخته شود خامی »
    سلامت و پایدار باشی.


  20. مهدی در 04/14/09 گفت :

    سلام..
    وبلاگ قشنگی داري..لطفا يه سر به ما بزن … وبلاگ من در مورد کشتی است.يه نظر در مورد وبلاگم بده …
    موفق باشی .یا حق…


  21. سلام! … بازهم خوبه شما پارتی دارين! ايول به اميد خان!


  22. پائيزآبي در 04/14/09 گفت :

    آره ويولت عزيز وبلاگم حک شده بود ولی فقط يه شوخيه دوستانه بود / راستی منم تبريز بودم البته ماه پيش يه هفته يی اونجا بوديم جات خالی خيلی خوش گذشت


  23. محسن در 04/14/09 گفت :

    بابام هميشه ميگفت که در ايران سه پ لازمه: پول پارتی و پررويی. خدائيش همينه ديگه! به قول اون نفر اولی که پيغام گذاشته دمش غيژ.


  24. مژگان در 04/14/09 گفت :

    خيلی قشنگ توصيف کردی ولی فضوليم نذاشت تو بر نوشته هات برم ms کیه ؟؟


  25. محسن در 04/14/09 گفت :

    سلام مجدد. من يه فتووبلاگ راه انداختم که قصد دارم فعال باشه! اگه بشه. خوشحال ميشم کمکم کنی. هم در مورد عکس هم در موارد فنی. اين آقای نويد رو که سايت شما رو درست کرده چه جوری ميشه گير آورد؟ گرون که نمی گيره نه؟ ميخوام مستقل بشم…


  26. ساني در 04/14/09 گفت :

    دم اميد گرم دم تو هم گرم موفق باشيد


  27. ساني در 04/14/09 گفت :

    دم هر دوتون گرم شاد باشيد و پايدار


  28. زیتون در 04/14/09 گفت :

    سلام ويولت جان..واقعا ديگه باور کردم که آقا اميد فرشته‌ی نجاتهSmile واقعا نمی‌دونم چطور از ابراز محبت‌های تو و اميد تشکر کنم! خواستم بگم قدر همو بدونيد که ديدم می‌دونيدSmile خوشبخت باشيدSmile


  29. تو يکی رو بايد کم کم وبلاگ شناسی کنیم اینطوری فایده نداره Smile


  30. حسن در 04/15/09 گفت :

    باز خدا اين آقا اميد رو خيربده آبروي ماروخريد


  31. هيلا در 04/15/09 گفت :

    فکر کنم اثرات نوشته های تو بود.. ديشب همش خواب ميديدم تو يک شهری گم شدم و تازه اون وسط بايد ۵۰ تا پيراشکی هم برای مهمونامون درست ميکردم S:
    البته خوابم جاهای خيلی قشنگ هم داشت .. تو آسمون همون شهر داشتن يک جور آتيش بازيی ميکردن که تو بيداری به اون قشنگی وجود نداره D:


  32. ساني در 04/15/09 گفت :

    safeye nazarate neveshteye jadidet baz nemishe manzooram safar be tabrize 2 ajboor shodam inja benevisam! bara doostet motaaser shodam khoda rahmatesh kone be khanevedash sabr bede. dokhtare nazesham hefz kone.