سکته اي!!!

داشتم از سرکار برمي گشتم و حسابي خرد و خاکشير بودم از آخرين تاکسي پياده شدم ورفتم اونطرف خيابون که برم خونه همينطور که داشتم لِک و لِک ميرفتم ديدم يکي از اين کارگر هايي که معمولا سر چهار راهها يا ميدونها واميستن منتظر که ببرنشون سرکار با سرعت و لنگان لنگان داره مياد طرفم يک آقايه شايد حدود 60 ساله اولش يک کم ترسيدم ولي گفتم شايد با من کاري نداشته باشه من بيخود به خودم گرفتم که ديدم ميگه خواهر…خواهر با تعجب گفتم بله؟گفت خواهر شما هم مثل من سکته کردي!!!!!:whatchutalkingaboutبا غيظ گفتم نخير گفت پس چرا مثل من راه ميري…………..؟:confused
بعدش حرصم گرفته بود حسابي، با خودم گفتم ديگه اينقدر راه رفتنم بد شده که اين کارگرِ هم تشخيص داد من يک چيزم ميشه.:cry
ويولت


دیدگاه ها خاموش