لیلی و مجنون

عامر از بزرگان عرب بود و فرزندي بنام قيس داشت كه در مكتب درس عشق آموزشد و خود را معروف خاص و عام ساخت. پدر ليلي از ازدواج دخترش با مجنون به بهانة اينكه از خانوادة سرشناسي است و قيس عقل درستي ندارد سرباز زد و مجنون ناكام كه شيفتة ليلي بود ، سر به بيابان گذاشت. پدرش بعد از مدتها پيگردي او را يافت و به خانة خدايش برد تا از اين عشق نافرجام توبه اش دهد. مجنون در خانة خدا دست به دعا درآورد كه:
خدايا عاشقم ، عاشقترم كن.
بدين سان مجنون به آوارگي خود در صحرا و بيايان ادامه داد. نوفل ، جواني شجاع كه به عزم شكار رفته بود ، در صحرا بر حال زار مجنون رحمت آورد و قول داد با قدرت مال و بازو و زر و زور ، طايفة ليلي را منكوب كند و ليلي را از آن مجنون سازد. بين نوفل و قبيلة ليلي جنگ درگرفت . نوفل پيروز شد ، اما مجنون در خيال ليلي در بيابان بسر مي برد. عاقبت ليلي را بر ابن اسلام عقد كردند. مجنون از شوهر كردن ليلي آگاه شد:
چنان سرخود بكوفت بر سنگ
كز خون همه كوه گشت گلرنگ
و زبان به شكوه از ليلي گشود كه :
گيرم دلت از ره وفا شد
آن دعوي دوستي كجا شد
من مهر تورا بجان خريده
تو مهر كسي دگر گزيده
اما اين دو در نهان راز و نياز داشتند. بعد از مدتي ابن اسلام شوهر ليلي ناكام از دنيا رفت. مدتي بعد ليلي هم درگذشت. مجنون خبردارشد وبر سر تربت ليلي آمد. در حالي كه گريان بود :
برداشت بسوي آسمان دست
انگشت گشاد و ديده بربست
كاي خالق هرچه آفريده است
سوگند به هرچه برگزيده است
كز محنت خويش وارهانم
در حضرت يار خود رسانم
اين گفت و نهاد بر زمين سر
وان تربت را گرفت در بر
او نيز گذشت از اين گذرگاه
وان كيست كه نگذرد از اين راه


نظرات شما


  1. تيلا در 04/27/06 گفت :

    سلام اول تو وبلاگ هاله من رو دوم کردی حالا خودم اين جا اول می شم. چاکر خانم ويولت هم هستيم.


  2. سلام دوست عزيز من چند بار گفتم که آدرس وبلاگ جديدم عوض شده لطفاْ ادرس رو عوض کنيد باشه ؟


  3. محسن در 04/27/06 گفت :

    ياالله … بابا مثل اينکه کار عشق و عاشقی داره بيخ پيدا می‌کنه…! تبريک بگيم يا بشينيم تا ته داستان صبر کنيم؟


  4. آوای دل در 04/27/06 گفت :

    سلام ويولت عزيز. خوب وخوش هستی؟
    نوشته ليلی و مجنون خيلی جالب بود. طعم عشق هم تلخ و هم شيرينه!


  5. زولبيا در 04/27/06 گفت :

    سلام …داستان ليلی مجنون خيلی قشنگه ولی اون بخشی که با باباش ميره خانه خدا خيلی دوست داشتنی من که ازش خيلی خوشم مياد..


  6. شهلا در 04/27/06 گفت :

    <D= درود بر تو واین انتخاب زیبای داستان لیلی و مجنون …تندرستی و شادی و پیروزیت را آرزومندم …تا درودی دیگر بدرود.


  7. مريم در 04/27/06 گفت :

    سلام…انتخاب جالبی بود..شاد و سلامت باشی.


  8. ويولت عزيزم ساده و شيوا و خلاصه اين شاهکار ادبيات را بيان کرده بودی.راستی خوبی خانمی؟


  9. فندق در 04/27/06 گفت :

    :


  10. هيلا در 04/27/06 گفت :

    آه از اين عشق!


  11. ساکورا در 04/27/06 گفت :

    سلام ویولت جان متن جالبی بود ،عشق خيلی شيرين و پر دردسره.


  12. امير حسين در 04/27/06 گفت :

    عشق،عشق،عشق، کی قدرتو ميدونه..


  13. داش رهام در 04/27/06 گفت :

    سلام به همه اهالی آشيانه فاخته.اما بعد…
    مجنون جو گير شده بوده بابا …نکته بعد هم اينکه ديدم خود مهدی هم اينجا سر ميزنه و کامنت گذاشته.والا من هم سالهاست ديگه از مو مو خبر ندارم ولی شنيدم اسماعيل بابا شده البته منبع دقيق نيست ولی مبارکه خلاصه…


  14. yasaman در 04/27/06 گفت :

    salaaaam…khobiii?
    ghashang boood…ama na be ghashangie dastane khodet o agha omid Wink
    ( miodnam on rastakie )


  15. bahareh در 04/27/06 گفت :

    akhe ke pedare eshgh hanoz nasokhteh Wink


  16. bahareh در 04/27/06 گفت :

    akhe ke pedare eshgh hanoz nasokhteh Wink


  17. صبا در 04/27/06 گفت :

    الهی من بميرم برای دل ليلی و مجنون …..که عمری ما رو سر کار قصه توپشون گذاشتن که هی بهانه شون کنيم که آره ما هم ليل و مجنون شيم ….من این داستانها رو از بچگی دوست داشتم و دارم


  18. آس و پاس در 04/27/06 گفت :

    سلام
    تا حالا اينو نشنيده بودم…
    خيلی ناراحت کننده بود.
    ميشه بگيد شعرا ار کی بود وداستان از کجا بوده…


  19. آس و پاس در 04/27/06 گفت :

    سلام
    تا حالا اينو نشنيده بودم…
    خيلی ناراحت کننده بود.
    ميشه بگيد شعرا ار کی بود وداستان از کجا بوده…


  20. اقبال در 04/28/06 گفت :

    سلام اگه ميشه واسه من يه دعوت نامه بفرستيد
    مرسی


  21. آدم در 04/28/06 گفت :

    هميشه اين داستان برام جالب بوده و ميزان صدقش در اين دنيای کنونی برام سوال.
    ولی مهمتر اينکه مناسبتش اينجا چی بوده. تا انجا که من ديدم نوشته های اينجا کمتر خالی از يک مضمون قابل توجه بوده.
    شاد باشی


  22. افتاده تر از سايه در 04/28/06 گفت :

    سلام به ويولت عزيزم
    حرف اول :
    من مدتیه که فقط خواننده وبلاگم وچون گرفتار يکسری مشکلات خانوادگی هستم کامنت نميذارم. ولی امروز با خوندت اين متن ادبی روان و سليس و جذاب حيفم اومد که به اين انتخاب آفرين نگم.
    جمله خبری :
    « دور مجنون گذشت و نوبت ماست
    هرکسی پنج روزه نوبت اوست »
    جمله معترضه :
    « دید مجنون را یکی صحرانورد
    در میان بادیه بنشسته فرد
    دفترش صحرا و انگشتان قلم
    می زدی هر لحظه حرفی را رقم
    گفت ای مجنون شیدا چیست این
    می نویسی هر رقم تو بر زمین
    گفت مشق نام لیلی می کنم
    خاطر خود را تسلی می کنم
    ناچشیده جرعه ای از جام او
    عشقبازی می کنم با نام او »
    نتیجه گیری :
    « در ره منزل ليلی که خطرهاست به جان
    شرط اول قدم آنست که مجنون باشی »
    حرف آخر :
    « در این صحرا بیا و پرس و جو کن
    ز هر خاکی کمی بردار و بو کن
    ز هر خاکی که بوی عشق برخاست
    یقین دان مدفن لیلی همانجاست »
    شاد و پایدار باشید.


  23. مهاب در 04/28/06 گفت :

    سلام، بعد از نبودنم، و اظهار لطفتون با پيغام؛ اين انتخاب جالب ادبي، با متن تكميلي خانم افتاده تر از سايه، زيبا تر، و قابل تعمق تر شد. عاشق بماني و شاداب


  24. رها در 04/28/06 گفت :

    خيلی عالی بو د ويولت عزيز


  25. رها در 04/01/07 گفت :

    ويولت تو آپ نکردی يا برای من پست جديدت نمياد!!!


  26. رها در 04/01/07 گفت :

    من چيکار کنم نمياد برام پستهای جديدت فقط وقتی اينجا يه چيزی پست می کنم آرشيوت بعدش ميا د می تونم بخونم،Big Frown(((