زندگي آي زندگي!

ديروز خونه يکي از بچه هاي دانشگاه دعوت بودم از صبح اضطراب داشتم البته تو اين مدت بعد از بيماريم هميشه وقتي ميخواستم افرادي که از قبل منو ميشناختن ببينم اين حس اضطراب رو داشتم احساس ميکنم تو دايره قضاوت قرار گرفتم دارن نگام ميکنن ببينن چقدر راه رفتنم تغيير کرده بدتر شدم يا بهتر؟يا اينکه تو دلشون ميگن چي بود و چي شده !!:confusedواسه همين تمام بدنم جمع ميشه و اسپاسم شديد پيدا ميکنم و همون چهار تا قدمي رو هم که ميتونستم بردارم ديگه نمي تونم برم راه حلش رو پيدا کردم قبل از اينکه تو اين جمع ها برم يک قرص آرامبخش ميخورم که به اعصابم مسلط باشم اصلا دلم نميخواد که اين حس بهم غلبه کنه و سبب گوشه نشينيم بشه.
برخورد بقيه هم البته خيلي خوبه(منظورم دوستامه)خودشون مي دونن که نمي تونم دور بچرخم با همه سلام عليک کنم تک تک خودشون ميان جلو و روبوسي ميکنن وقتي هم ميشينم طوري که بهم بر نخوره و احساس بدي نکنم تمام وسايل پذيرايي رو ميگذارن دم دستم که من بلند نشم ديروز که آهنگ گذاشته بودن براي يک لحظه احساس کردم چقدر دلم ميخواد برقصم (خودم رو خيلي نمي تونم تکون بدم بايد کاملا در جا برقصم که تعادلم از دست نره) حالا قبلا شلنگ تخته ايي بود که اين جور موقع ها اون وسط مينداختم و حالا بايد مثل بچه هاي خوب اون وسط دستام رو بچرخونم!! ولي پاشدم و هرچند سخت ولي با جمع همراهي کردم .
ديروز خبر خيلي ناگواري هم شنيدم که تا حالا به خاطر رعايت حال من بچه ها ازم قايم کرده بودن،يکي ديگه از دوستام که چند ساليه تو آمريکا با شوهر و بچه اش زندگي ميکنه سرطان گرفته طوري که دکترهاي اونجا جوابش کردن و حالا آمده ايران که چند صباح باقي مونده را پيش خانواده اش باشه و هم دخترش را بگذاره پيش خانواده اش،اينو که شنيدم هاي هاي گريه ميکردم تمام صحنه هاي باهم بودن و شيطوني هاي دانشگاه ميومد جلو چشمم سني نداره طفلکي يکسال هم از من کوچکتره يعني 30 سالشه حالا بايد دختر کوچيکشو بذاره و بره اون هم با اين همه دردي که اين بيماري لعنتي داره لعنت به تو ويولت که خودتو واسه سخت راه رفتن اذيت ميکني بدبخت اگه جاي اون بودي ميخواستي چه غلطي بکني؟ببين بيچاره، خوشبختي چقدر نسبيه همش غصه ميخوردي که طلاق گرفتي مريض شدي …اين طفلک که ازدواج خوبي داشت با يک بچه سالم و سربراه تو جايي هم که شايد آرزو خيلي هاست زندگي ميکرد ببين چه ناغافل بدبختي پنجه کثيفشو انداخت رو زندگي قشنگش لعنت به اين زندگي و دلبستگي هاش…:cry
ويولت


دیدگاه ها خاموش