فيتيله!!

تويه يکي از همين روزهايي که حال روحيم خوب نبود با اميد رفته بوديم کنار رودخونه وقتي ميخواستم سر بالايي کنار رودخونه را بيام بالا،اميد دو تا دستهام رو گرفته بود و جلو من عقبکي راه ميرفت که تعادلم را از دست ندم و نخورم زمين احساس بچه کوچولويي رو داشتم که نو پاست و بزرگترش داره راه رفتن يادش ميده خوب براي کسي که زماني خودش به بقيه در راه رفتن کمک ميکرده زياد احساس خوشايندي نيست وقتي نشستيم تو ماشين همانطور که به آب خيره شده بودم اشکهام گوله گوله ميامد پايين اميد که وضع رو اينطور ديد منو به طرف خودش کشيد و سرم رو گذاشت رو پاش و شروع کرد باهام حرف زدن و نوازش کردن،من هم که گريه ام بند نميامد حالا که يکهو برگشت گفت،
اميد:خوب کثيفيا ببين چه جوري چرکات رو دارم فيتيله ميکنم.:wink
من وسط گريه:بيخود کردي اوهواوهو :cryمن هفته اي يک دفعه کيسه ميکشم چرک ندارم اوهو اوهو:cry
اميد:حالا چيه ناراحت چرکاتي که در اومدن بيرون:tounge
من:بامبي و خنده :teethو قطع گريه و تغيير حال و هوا
خوب اينم يک جورشه براي فراموش کردن وضعيت ناخوشايند.
ويولت


دیدگاه ها خاموش