زلزله

بعضي وقتها فراموش کردن گنجايش افراد سبب دلخوري و ناراحت شدنمون ميشه سبب توقع و وقتي اون توقع برآورده نشه سبب خشم و ناراحتي .ولي وقتي سطح توقعمون را بياريم پايين و پيش خودمون بگيم اين همينه تا همين حد هم بايد ازش انتظار داشت ظرف وجوديش بيشتر از اين گنجايش نداره اونوقت شايد کمتر ناراحت بشيم اين سطح توقع را هم خودمون با رفتار و سلوکمون تعيين مي کنيم اين ما هستيم که تعيين مي کنيم دوست و شفيقمون تا چه حد مي تونه روي ما حساب کنه،فقط در حد دوست دوران خوشي بودن؟يا يار و همراه تمام مراحل زندگي؟ نصحيت من اينه که ظرفيتتون را ببريد بالا و هيچ وقت با رفتار نسنجيده تون اسباب تحقير شدن براي خودتون درست نکنيد.
*زلزله ديروز عجب چيزي بود من که اولش فکر کردم برادر هام طبقه بالا دعواشون شده و دارن دنبال هم ميکنن مي خواستم زنگ بزنم بگم بابا يواش تر سقف داره مياد پايين که ديدم نه انگار لرزش و صدا از کف زمينه چون به ديوار تکيه داده بودم(هوس برگشت به گذشته به سرم زده بود وداشتم عکسهاي عقدکنونم را نگاه ميکردم و همچين تو اون حال و هوا بودم وبا چشمهاي نمناک)صداي چرق و چروقي از تو ديوار ميامد که گمونم صداي شکستن آجرها بود صداي جيغ همسايه ها رو که شنيدم فهميدم زلزله ست يکهو يکي از خاطرات کرماني ها يادم افتاد که نوشته بود مي خواستم برم سمت در ميرفتم تو ديوار،يک حساب دو تا دو کردم گفتم پس من بايد برم سمت ديوار که برسم به در!!مامانم رفته بود تو حياط داد ميزد ويولت بيا بيرون نفهميدم پا برهنه (براي اينکه بيشتر حرص نخوره)چه جوري اون همه پله را رفتم بالا وخودم را رسوندم تو حياط از اون طرف تلفنم دِرودِرزنگ ميخورد دوباره افتان و خيزان برگشتم تو اتاقم ديدم اميد ميگه تو خونه نمونيا برو بيرون گفتم به خدا بيرون بودم تلفن تو برم گردوند خونه!…:teeth
بعدش انگار کوه کنده بودم تمام انرژيم صرف تند بالا رفتن از پله ها شده بود شب يک قرص آرامبخش خوردم گفتم بگذار هرچي ميخواد بشه لااقل خواب باشم چيزي نفهمم.صبح آنچنان بيرون روي گرفتم که ميخواستم نيام سر کار از اون مدلهايي که آدم به توالت نمي رسه!!!
ويولت


نظرات شما


  1. bahareh در 04/29/05 گفت :

    azizam kami del negaran shodam mage tehran zelzele omadeh ?
    khodeton va hame ok hastid ?
    kharabi ke be bar naymade ?
    omid varam ke hamishe khob va khosh bashi .
    movazebekhodet bash
    ghorse khab kamtar bokhor aslan khoshmaze nistan .
    bye


  2. پرده آبی در 04/29/05 گفت :

    سلام ويولت… من هنوز احساس می کنم زير پام می لرزه!!! …دوست داشتی به وبلاگ من هم سر بزن… وبلاگ من سینمائیه با اخبار تازه از سينمای ايران و جهان ، زلزله و تناقضاتی در مورد شدت آن! و همچنين … آتش سوزی در تئاتر شهر!!!


  3. سعيد در 04/29/05 گفت :

    ويولت جان دعوت نامه سايت اورکات رو براتون ايميل زدم. فکر کنم در موردش شنيده باشي Smile


  4. سعيد در 04/29/05 گفت :

    ااااااااا شما که اصلا عضوی Big Smile


  5. روزبه در 04/29/05 گفت :

    من که باشگاه انقلاب بود و ديدم ماشين ها مثل فيلم گودزيلا بالا پايين می رفت…به روزم.روزبه


  6. روزبه در 04/29/05 گفت :

    من که باشگاه انقلاب بود و ديدم ماشين ها مثل فيلم گودزيلا بالا پايين می رفت…به روزم.روزبه


  7. yasaman در 04/29/05 گفت :

    man mitarsaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam


  8. چرتينكوف در 04/29/05 گفت :

    پاراگراف اولت بد جوري حالمو گرفت… نميدونم چرا.
    بابا تلفن زنگ زد كه زد. تو چرا بر ميگردي تو خونه؟؟؟!!!


  9. ويولت در 04/29/05 گفت :

    به چرتينکوف عزيزم:
    از بس فضولم(زبون درازی)


  10. ويولت در 04/29/05 گفت :

    دنباله:يک وقت ميمردم و نمی فهميدم کی زنگ زده بود هاهاها


  11. زری در 04/29/05 گفت :

    اينجا خيلی خوشگل شده مبارکت باشه.در ضمن ديروز تو اخبار ديدم ۱ همايش درباره ms بود .تو خبر نداشتی؟


  12. زری در 04/29/05 گفت :

    اينجا خيلی خوشگل شده مبارکت باشه.در ضمن ديروز تو اخبار ديدم ۱ همايش درباره ms بود .تو خبر نداشتی؟


  13. داش رهام در 04/29/05 گفت :

    سلام به همه اهالی آشيانه فاخته و آرزوی روزهای خوب و خوش.اما بعد…
    هيچی سلامت باشيد جمياااااااااا


  14. آبچينوس در 04/29/05 گفت :

    عجب! پس از اون مدلي ها بوده که مکن بوده به مقصد نرسي !خوب شد با من چت نميکردي !Big Smile


  15. حالا خوبه به مقصد رسيدی بالاخره!من که ديشب تا صبح ده بار از خواب پريدم.ويولت جونم دلم برات تنگ شده.


  16. اميرطلا در 04/29/05 گفت :

    من يک نظر هستم! مرا بخوانيد!!


  17. عليرضا در 04/29/05 گفت :

    سلام . نميدونم چرا من از زلزله نترسيدم. تو اتاقم بودم اومدم بگم که زلزله شده ديدم همه دارن در ميرن.ديشبم راحت خوابيدم ولی نگران بودم اگه زلزله بياد کامپيوترم زير آوار می مونه Frown


  18. روبی در 04/29/05 گفت :

    ….نتيجه گيری منطقی: اگه کوه بکنی اونقدر بيرون روی می‌گيری که به دستشويی نميرسیBig Smile


  19. پرند در 04/29/05 گفت :

    بابا ای والا از حس کنجکاويت!!! تلفنو چيکار داشتی .. ولی به نظرم زير اوار موندن به شنيدن صدای يار می ارزه نه؟!؟!؟


  20. سلام Smile‌من که ديروز بعد زلزله خوابيدم تازه شب هم تا صبح خوابيدم ققط ساعت ۵ صبح از صدای باد کلی ترسيدم Big Smile


  21. ويولت در 04/29/05 گفت :

    به پرند عزيزم:
    گل گفتی اره والله


  22. bahareh در 04/29/05 گفت :

    baba joon kami tahvil begir maro baba . javabe na emailamo dadi na na baghi soalamo . behet hagh midam chon ozve jadidam
    eb nadre


  23. ويولت در 04/29/05 گفت :

    بهاره جون چی چی و حق میدم اول و آخر نداریم صبح اولین کاری که کردم جواب ایمیلت را دادم نگرفتی ؟من که اوکیش را گرفتم اگه نه فردا باز ایمیل میزنم برات.


  24. صبا در 04/29/05 گفت :

    تو با چه شتابی رفتی طرف ديوار که سر از حياط در آوردی؟( راستش من خواب بودم و فکر ميکردم سر گيجه بعد از خوابه و نفهميدم کجا رفتم همش هم تو ذوق بودم که بالا خره زلزله رو ديدم…چشمم روشن واقعا که !!!!!!).
    اميد خان جان چشم نخوره يهو .
    رحم کرد بر ما …….!


  25. دوست عزيز و بسيار گرامي سركار خانمويولت, گل و گلاب , عرق بيدمشك سلام و درود هاي گرم بنده را پذيرا باشيد اميدوارم حال و احوال شما و خانواده گرامي شما خوب و خوش باشد .ممنون براي نوشته هاي زيبا و مملو از شور زندگي شما .بعد زلزله با خواهر و برادرم رفتيم پارك سر كوچه اونجا كلي گل بنفشه ي زرد و بنفش بود و باعث ميشد كه من همش از شما و نوشته ها و تمام محسنات شما براي خواهر و برادرم بگم . به خانواده با صداي بلند سلام كنيد. براي شما و خانواده محترم حضرت عالي روزهاي خوش و مملو از پيروزي و نيكبختي و بهروزي آرزو مي نمايم


  26. توتيا در 04/29/05 گفت :

    عزيز وب لاک من که اینا نیست؟ا


  27. عاطفه در 04/29/05 گفت :

    سلام ویولت عزیز. این زلزله گذشته از وحشت و اضطرابی که توی دل همه انداخت، یه نموره فایده هم برای من داشت، بعد از مدتها که همه توی حیاط جمع شدیم تونستم چند تا از همسایه ها رو بعد از مدتها ببینم و با یکی دو نفر جدید هم آشنا بشم، اما خودمونیم، یه جورایی این وحشت آدمو قلقلک می ده و خیلی حرفا می زنه!


  28. سلام ویولتِ عزیز، من وقتی زلزله اومد مشکل بزرگی داشتم!.. لباس تنم نبود!.. تنها یک شورت پام بود، نمی تونستم هم برم بیرون!.. به یاد زلزله سال ۶۹ افتادم که رشت بودیم، و هیچ کدوم از خونه بیرون نرفتیم، و صبح دیدم که حیات خونه مون خیلی بزرگ شده!.. آخه دیوارای خونه مون ریخته وبدن!..


  29. ميترا در 04/30/05 گفت :

    حالا شما تهران بوديد و اينقدر ترسيديد.تصور کن من که اينجام چه کشيدم گفتم حتما خونه های تهران داغون شده.مردم تا اطلاع دقيق به دستمون رسيد.


  30. زوربا در 04/30/05 گفت :

    سلام ويولت عزيز… منم از ديدنت خيلی خوشحال شدم.. و کاملا محو اراده و روحيه مثال زدنی ات شدم… اميدوارم باز هم بتونيم اون لحظات رو تکرار کنيم.. البته ايندفعه با اقا اميد گل…پايدار باشی


  31. مهاب در 04/30/05 گفت :

    خدا رو شكر كه باز هم با تلفات به مراتب كمتر بخير گذشت. ولي نمي دونم چرا اين هشدارهاي مرگ آسا، ما آدما رو به همديگه مهربونتر، و رفتارهامونو انساني تر نميكنه؟
    بقول آقا رضا شايد اينم يه راه رسيدن بخدا باشه، اونم از نوع ميانبر… شاد و سلامت باشيد


  32. رامين در 04/30/05 گفت :

    ممنون از حسن نظرتان.و متن خوبتان


  33. ذهن سيال در 04/30/05 گفت :

    آخی Big Smile))))) من هم داشتم در همون لحظه تلفنی با «م» حرف می‌زدم!