اندر احوالات زلزله1

تو شرکت که بودم يکي از مراجعه کننده ها داشت مطلبي را براي رييسم تعريف ميکرد که جسته گريخته شنيدم.ميگفت تو زلزله اي که آمده تو جاده چالوس(نفهميدم خودش ديده يا يکي ديگه)يک سنگ بزرگ ميافته رو يک ماشين مرد خانواده سريع پياده ميشه و در عقب را باز ميکنه و بچه اش را از ماشين ميکشه بيرون و ميبرتش يک جاي امن بعد برميگرده سراغ زنش که ديگه دير شده بوده و ماشين آتيش ميگيره…
اين قضيه خيلي ذهنم را به خودش مشغول کرد عصري براي اميد اونچه را که شنيده بودم تعريف کردم و ازش پرسيدم تو اگه جاي آقاهه بودي چيکار ميکردي با توجه به اينکه ميدوني من آدم فرزي نيستم و از بچه هم شايد بي دست و پا تر باشم (ما تو شوخي خنده يک اسم واسه بچه آينده مون انتخاب کرديم!حالا اينجا اسمش را ميگذارم پروشات) گفت خوب معلومه تو رو نجات ميدادم بعد پروشاتو گفتم دليلت؟گفت تا تو باشي ميتوني يک پروشات ديگه برام درست کني ولي اون که نمي تونه يک مامان ويولت برام درست کنه که!!(الهي فداش بشم خود خودم)گفتم آخه اونم بچه ته!گفت کنار تو ميمونم و اونو از ماشين پرت ميکنم بيرون ديگه شانسشه که زنده بمونه و طوريش نشه ولي اولويت تو هستي بخصوص که ميدونم به کمکم احتياج داري…
حالا يک سئوال خانمها و آقايون شما اگه تو يک همچين موقعيت حادي قرار گرفتين چيکار ميکنيد؟
نظر خودم را هم بگم،من از وقتي که خودم را شناختم و شروع کردم به ساختن عقايد و مسلکم هميشه بر اين باور بودم که شوهر همه همه چيز زن است چون تنها کسي که براي شوهر ميمونه زنشه و بلعکس نه پدر مادر ميمونن نه بچه يکي از دلايل اختلاف من و هومان همين بود که اون به اين اصل در عمل اعتقاد نداشت و مادرش در اولويت زندگي ما بود.
اون اوايلي که با اميد آشنا شده بودم اين سئوال رو ازم پرسيد که اگه آتش سوزي بشه(هنوز زلزله نشده بود!)و من و مامانت گير افتاده بوديم تو کدوم رو نجات ميدي گفتم اولا موقعيت جسمي من طوري نيست که کسي رو نجات بدم!!يکي بايد خودم رو نجات بده!دوما اعتقاد من از اول اين بوده با بلاي که هومان سرم آورد مامانم رو نجات ميدم چون ديدم همه اين چيزا کشکه و کسي که هميشه به دادم رسيده مامانم بوده ديگه بستگي به شوهر جديد داره که خودشو چطور نشون بده!!.:regular
ادامه دارد
ويولت


نظرات شما


  1. داش رهام در 04/02/06 گفت :

    سلام.اهالی فاخته ايی کجا هستند ساعت ۴ بعد از ظهره؟اما بعد…
    والا اولا خدا کنه که آدم توی اين شرايط قرار نگيره ولی خوب اگر من تو اين شرايط قرار بگيرم احتمالا اول بچه را نجات ميدم…خوب چيکار کنم بالاخره داش رهام کوچولو پاره تن آدمه…


  2. آبچينوس در 04/02/06 گفت :

    خوب به سلامتي مشکل سايتت حل شد و مطلب جديد گذاشتي! در مورد مطلب بايد بگم که: حالا هرچي من بيامو بگم خانوممو نجات ميدم يا مامانمو يا بچه ام ، چه فرقي ميکنه وقتي که فقط خودمو نجات بدم؟ !
    Smile
    شوخي بود. فکر ميکنم در مورد اينکه چه کسي رو نجات ميدم ، تصميمگيريمو توي همون موقع انجام ميدم. ولي مسلماً خودم آخري خواهم بود.
    اما فکر کنم منظورت از پيش کشيدن اين بحث نشون دادن تفاوت درجه اهميت همسر و فرزند و والدينه . آره؟ راستش تا حالا فکر نکردهام بهش. يعني خصوصاً مقايسه فرزند و همسر خيلي برايم سخته. حاضرم نباشم تا مجبور به چنين مقايسه اي نباشم.


  3. رها در 04/02/06 گفت :

    ويولت عزيزم ببخشيد من داهاتی هستم يه سوال بپرسم می گم چرا اين طوری افتاد کامنتم !!! يعنی بالاست و مال بقيه پايين!!


  4. پری ناز در 04/02/06 گفت :

    خوب اين سئوال رو کسی ميتونه جواب درست بهش بده که مادر يا پدر شده باشه ٫من همچنان سر حرفم هستم در مورد اسم بلاگت!!!!!


  5. مهرداد در 04/02/06 گفت :

    سلام به ويولت مهربان…
    سوال خيلی سختی پرسيدی و يه علامت سوال بدون جواب توی سرم سبز شده!!! نمی دونم… اصلاْ از اين سوال خوشم نمی ياد… ايشا الله که هيچ وقت تو شرايط ناجور قرار نگيريم…
    سلامت باشی…
    تا بعد…


  6. گيسو در 04/02/06 گفت :

    واقعا همينطوره بچه ها عاقبت به دنبال زندگی خودشان میروند و زن و مرد خودشان می مانند و خودشان.حالا اگه بچه ها خوب تربیت شده باشند هر از چند گاهی ممکنه یه سری به پدر و مادر بزنند ولی در کل خدا نکنه آدم تو موقعیت انتخاب آنهم چنین دشوار قرار بگیره.


  7. هيلا در 04/03/06 گفت :

    دوست جونم …. من يکی که تو حل مسائل روزانه مشکل دارم-چه برسه به يک موقعيت حاد مثل اين! به هر حال فکر ميکنم همه تلاشم رو برای هر دوشون بکنم.مخصوصا برای بچه.. چون شايد شوهرم بتونه خودش خودشو نجات بده . ولی بچه شايد عرضه اين کار رو نداشته باشه! .. اصلا منو بگو که بچه ندارم که!!((:


  8. شهره در 04/03/06 گفت :

    ويولت عزيز سلام ديروز هر كاري كردم بلاگت باز نشد. خوشحالم كه اميد خان در كنارته و عشق هم شما دوتا رو اينچنين به هم گره زده. در مورد سوالت من يك مادرم اول بچه ام بعد ديگران. چون عزيزتر از فرزندم در اين دنيا برام وجود نداره. اگر اون نباشه زندگي ام بي معني ميشه. ميبوسمت عزيز. باي.


  9. در اين موقعيتها مثل زلزله اول بهتره آدم خودشو نجات بده بعد به فکر بقيه بيفته چون اگه نکنه هم خودش گير ميفته هم باعث گير افتادن بقيه ميشه اما اگه موضوع عشق و عاشقی و تايتانيکی باشه ديگه بنده نميدوونم چه ميشه کرد


  10. bahareh در 04/03/06 گفت :

    violet jan khodet dari javabe harfeto midi migi ta bode komaket madaret boode pas kheili vazehe ke agar bachei dar kar bashe chon joze az khode adame va ehsasi ke adam be bache dare be adam bozorg nadare paas natijeh migirim ke … .
    vali ino begam man khodam bache nadaram .
    hala violet joon meyareto baraye shenakh avaz kon enghadar in agha omid gole ke be in chiza niza nadari .
    movafagh bashi va shad .
    muche gondeh


  11. نازيلا در 04/03/06 گفت :

    سلام
    من خودم مادر نيستم اما هميشه از پدرومادر خودم شنيدم که ميگن صبر کن مادر بشی انوقت می فهمی. هميشه شنيدم که ميگن بچه پاره تن آدم است بچه يه چيز ديگه آدم می خواد دنيا نباشه بچه اش سالم باشه.


  12. نازيلا در 04/03/06 گفت :

    سلام
    من خودم مادر نيستم اما هميشه از پدرومادر خودم شنيدم که ميگن صبر کن مادر بشی انوقت می فهمی. هميشه شنيدم که ميگن بچه پاره تن آدم است بچه يه چيز ديگه است آدم می خواد دنيا نباشه بچه اش سالم باشه. این سوال را باید از پدرها و مادرها پرسید. الان که ما خودمان بچه نداریم طبیعتا اون احساس واقعی را هم ندارم و ممکنه جواب که الان میدیم با عملی که در آینده انجام میدیم توفیر داشته باشه.


  13. مسحن در 04/03/06 گفت :

    بابام جان! اين سايتت هی تعطيل ميکنه هی برميگرده. لذا مهمترين کار اينه که وقتی يه چيزی مينويسی خودت رو پنگ کن! حالا اگه خواستی بازديدکننده‌هات الکی برن بالا ميتونی الکی پينگ کنی


  14. مهاب در 04/03/06 گفت :

    راستش، بعضي سؤالاي اينجوري، جواب آماده نمي تونه داشته باشه، و در موقعيت واقعي اش، اتوماتيك وار، اقدام مناسب عقلي و احساسي، انجام ميشه… هر چند عكس العمل اميد، و شايد هم تو، كاملاً منطقي، و با عقل جور در مياد. در يه وضعيت واقعي آيتمهاي زيادي امدادگر رو به انتخاب نجات مصدوم( با رعايت اولويت) وادار ميكنه. اونجا نميشه مثل اميد خان فكر كرد: نجات مادر به بهاي مرگ پاره تن؛ به بهانه اينكه مادر ميتونه دوباره يه جگر گوشه درست كنه…. خدا نكنه در چنين موقعيتهاي سختي قرار بگيريم تا مَحَكي براي ميزان عشق به حساب بياد!؟ عشقتان مستدام باد


  15. ذهن سيال در 04/03/06 گفت :

    چه جواب زرنگانه‌ای بهش دادی ؛) Big Smile


  16. من چون هميشه خودم و خواسته هام و علايقم در اولويت بوده احتمالا خودم را نجات ميدم.البته من هم اگر مامان و شوهر باشند مامانمو نجات ميدم.ميشه هزار بار ديگه شوهر کرد اما مامانی همون يکی هست و بس.راستی دلم برات تنگ شده ويولت جونم.


  17. نازيلا در 04/03/06 گفت :

    بازم سلام
    تازه يه چيز ديگه . اگه خدای نکرده تو هم تو يه همچين موقعيتی قرار بگيری خودت اول اميد را ميفرستی سراغ بچه. برای اين جور موقع ها آدم نميتونه فرمول از پيش تعيين کنه.


  18. بهزاد در 04/03/06 گفت :

    منم اول عشقمو نجات ميدمBig Smile


  19. بهزاد در 04/03/06 گفت :

    منم اول عشقمو نجات ميدمBig Smile


  20. عاطفه در 04/04/06 گفت :

    سلام دوست خوبم من فکر کنم طرف بچه رو می گرفتم چون آدم احساس می کنه بچه ضعیف تره


  21. آس و پاس در 04/04/06 گفت :

    سلام
    من نمی دونم تو اون موقعیت چی کار می کنم…
    اما اگه من کسی باشم که به کمک نیاز داره…ترجیح میدم کسی نجات ژیدا کنه که دوستش دارم…
    تو اگه تو موقعیت باشی دوست کیو اول نجات بدند؟


  22. سلام‌ ویولت عزیز!
    راستش امیدوارم که هیچکس مجبور به این انتخاب نشه… اگه موقع انتخاب شد اونموقع شاید تصمیم بگیرم! ولی فکر کنم که اگه قراره یکی از اون دو فدا بشه منم باهاش خواهم موند…


  23. فندق در 04/05/06 گفت :

    سلام.
    اولا بايد بچه داشته باشی تا بتونی بگی در اينجور مواقع چه تصميمی ميتونی بگيری. هرچند همینطوری هم پیشگوسس آن کار مشکلی است.
    دوما اين سوال شما منو ياد فيلمی انداخت که چند سال پيش ديده بودم. فيلمی مربوط به جنگ جهانی دوم که زنی را با دو فرزندش به آشويتس ميبردند که درست پای کوره برش ميگردانند و به او ميگويند چون معلوم شده که يکی از اجداد پدری اين بچه ها آلمانی بوده تا فردا صبح وقت داری درباره نجات يکی از آنها تصميم بگيری.
    فکر ميکنی آن زن چکار کرد؟
    داستان اين فيلم را دفعه بعد در وبلاگم مينويسم.
    خوش باشيد و فقط به آينده فکر کنيد.


  24. داش رهام در 04/05/06 گفت :

    بابا اين چه وضعيه ويولت خانم اينجا فقط از تو شرکت به روز می شه نه؟با اين حساب توی عيد ما بايد دنبال يک وبلاگ باشيم واسه خودمون…


  25. پرند در 04/05/06 گفت :

    سلام عزيز چرا اينطوری شده بود هر کاری می کرديم باز نمي شد. بعدشم خدا نکنه از اين اتفاقا بيفته و ادم تو اين موقعيتها گير کنه. من که نمی دونم چيکار می کنم. احتمالا بشينم پيش هر دو شون شايدم نه نمی دونم!


  26. نيلوفر در 04/14/06 گفت :

    سلام عزيزم . خوبی؟منم مثل تو بيشتر از اينکه بچه مو دوست داشته باشم بابای بچه رو دوست دارم ولی حيف اينهمه محبت که به پای پسرها بريزی . اگه دستتو تا آرنج توی عسل کنی و بکنی تو دهنشون آخرش دستتو گاز ميگيرن . قربونت برم من و تو با اين افکارمون زندگی کن نميشيم…