رانندگي

روز شنبه طبق بقيه شنبه ها سگ صفرقلي بودم البته ديگه الان ميدونم علتش چيه دو روز نديدن درست و حسابي اميد سبب ميشه حسابي بريزم بهم البته اين همه وابستگي خوب نيست و بايد کنترلش کنم چون در آينده اذيتم ميکنه.
خلاصه با سگرمه هاي تو هم سوار شدم و پشتي صندلي را هم خوابوندم چون آفتاب صاف مي افتاد تو چشمم و بيشتر اعصابم رو خورد ميکرد يک کم که رفتيم ماشين را زد کنار گفت لطفا تو بشين پشت فرمون (لازمه بگم جسارت دوباره رانندگي کردن رو مديون اميدم چون 4 يا 5 سالي ميشد که پشت ماشين نمي نشستم ولي همون اوايل اميد ماشين را داد دستم و اينقدر با اطمينان و خونسردي نشست بغل دستم که همون يکم ترسم هم ريخت) گفتم اميد اصلا حوصله ندارم گفت اگه من خواهش کنم چي؟ انکار بيشتر از اين جايز نبود و جامون را عوض کرديم گفتم حالا کجا برم سمت خونه؟گفت نه برو اوين درکه خلاصه بي انصاف بردم تو اون ترافيک و سربالايي هاي درکه ولي الحمدالله از پسش بر اومدم فقط سر يک چهار راه به يک آقا و بچه اش راه دادم و براي راه افتادن مجدد نيم کلاژ قوي لازم بود و من هم که خيلي به گاز و کلاژ ماشين اميد وارد نبودم واسه همين ماشين عقب ميزد ماشين پشتي دستش را گذاشته بود رو بوق منم لج کردم گفتم اصلا نميرم اينقدر بوق بزن تا جونت در بياد اميد هم گفت محلش نذار و هول نکن پاتو از رو کلاژ بردار….ولي بالاخره تو اون شلوغي و بلبشو به سلامت به مقصد رسيديم رفتيم رو تخت ها نشستيم و يک ظرف توت سفيد سفارش داديم مشغول خوردن و حرف زدن بوديم که يکي از اين فالگير هاي کولي آمد نشست رو تخت و گير داد که برات فال بگيرم گفتم برو خانم خدا فال منو گرفته بيخود چيزي نگو که پول بخواي من پول بده نيستم گفت من ميگم اگه اشتباه بود پول نده ،خيلي جيغ جيغويي!ولي خسيس نيستي!!!:confusedخواستگار زياد داري ولي مهر اين آقا به دلت افتاده دو بچه خواهي داشت يک دختر يک پسر(چه فوري جنس را هم جور کرد) تا سه روز ديگه يک خبر خوب بهت ميرسه يکهفته ديگه هم يک تحول بزرگ يا خونه نو ميخري يا ماشين نو(من تو دلم گفتم يا شوهر نو!!) بعد که ديد از من آبي گرم نميشه رو کرد به اميد گفت ديدي چه خوب گفتم يک پولي بده اميد گفت چي چيو خوب گفتم زن منه ميگي کلي خواستگار داره!!!!Shockmg زنه ديد نه بابا ما اهل پول دادن نيستيم يک فحشي هم زير لب نثارمون کرد و رفت.
ويولت


دیدگاه ها خاموش