سئوال دوم مهاب اين بود که واقعا لازمه يک رابطه به ازدواج ختم بشه ؟ براي جواب دادن به اين سئوال از نظر اميد در اين رابطه بيشتر کمک گرفتم و چند جمله ايي را عينا از حرفهاي اون نقل کردم بنظر من مقوله عشق و مقوله ازدواج از دو جنس كاملا متفاوت هستند.بدين معني كه عاشق ؛ خواهان كمال ؛ سعادت و خوشبختي معشوق خودشه و براش مهم نيست كه آيا اين خوشبختي بدست او اتفاق بيفته يا به دست كسي ديگر.به عبارت ديگه نفس خوشبخت شدن معشوقش براش اهميت داره.حالا اگه معشوق هم تشخيص داد كه با ازدواج با عاشق ؛ به اون خوشبختي كه براي خودش تعريف كرده ميرسه ؛ و در ازدواج به توافق رسيدند ؛ و « ازدواج عاشقانه » رخ داد ؛ هر سختي و مشقتي رو هم با هم تحمل مي كنن و در اوج فقر و تنگدستي هم احساس خوشبختي و بي نيازي مي كنن . اما در« ازدواج غير عاشقانه » نوعي خودخواهي وجود داره. مردي كه به خواستگاري يك دختر ميره ؛ توقع داره كه اون دختر به همسري اون دربياد. بدون توجه به آينده وسرنوشت اون و بدون درنظر گرفتن شرايطي كه ممكنه براش پيش بياد( و اگر اون دختر قبول نكنه شاهد بوديم كه در بعضي موارد كار به قتل و اسيد پاشي و … خلاصه انتقام گيري كشيده ). من هميشه به عشق هاي پاكي كه نقطه اشتراكشون ازدواجه احترام ميذارم و برعكس از ازدواج هاي ناشي از عشق هاي يكطرفه اي كه به زور و ضرب يكطرف ( غالبا مردها ) انجام ميشن بيزارم.
با تمام اين تفاصيل ؛ من معتقدم كه نقطه اوج عشق و دوست داشتن « ازدواج » و « هم جسمي » نيست ؛ بلكه « همدلي » و احساس لذت از« باهم بودن » است. هرچند احساسات ارواح عاشق از طريق رفتارهاي جسم بروز ميكنن ( مثل نوازش كردن ؛ بوسيدن ؛ هم بستر شدن و…) شايد بروز اين رفتارها هم ( اگرچه در هنجارهاي جامعه ما تعريف نشده ) ضرورت ازدواج رو توجيه نكنه.خوب اين نظرات اميد بود و اما نظر من،وقتي دونفر با هم دوست ميشن و مي بينند که تفاهم دارند و اوقات خوشي را در کنار هم ميگذرونن لزوما نبايد ازدواج کنن ولي تو جامعه ما متاسفانه اين يک اجبار چون محدوديت جامعه و فشار و تعصبات خانواده سبب ناقص شدن اين رابطه ميشه و نميگذاره تموم جوانب و بعدهاي اون متعالي بشه و با تمام اين محدوديت ها رابطه دوستي در جاي درست خودش قرار نمي گيره و به بيراهه ميره چطور؟شايد با اشتباه رفتن مسير هدف از دوستي صرف ارضاء يکسري کنجکاوي هاي جسمي باشه که اگه اين محدوديت ها نبود اين مسئله هم اينقدر جذابيت نداشت و هدف نميشد ولي خوب به قول معروف شنونده بايد عاقل باشه اين ما هستيم که عقل و منطق را بايد تو رابطه مون موازي با عشق قرار بديم و اگه حتي بنا به اجبار جامعه ازدواج کرديم نگذاريم زندگيمون دچار يکنواختي و روزمرگي بشه و سريع بنا به تربيتي که بهمون دادن شوهر يا زن جزوي از لوازم خونه مون بشه و چشم به ديدنش عادت کنه و کم کم محو بشه.
من هيچوقت به امضا کردن سند ازدواج يا طلاق اعتقادي نداشتم و ندارم به نظرم فقط براي جلوگيري از هرج و مرج است وقتي دل يکيو خواست ديگه خواسته و عقد شدن و تمام تعهدات عاطفي بايد بينشون باشه و بالعکس وقتي مهر از دل آدم رفت فسخ تمام قرارداد هاست ديگه تعهدي وجود نداره اينم بگم ها فسخ اين رابطه عاطفي بايد با اطلاع هر دو طرف باشه ودرمورد چند و چونش بحث و تبادل نظر بشه نه اينکه صبح پاشيم تو دلمون نيت کنيم!ديگه دوستش ندارم و بريم دنبال يک کيس جديد.
ويولت