سفر مشهد1

قبل از هر چيز تا يادم نرفته بگم نويد دومين وبلاگي که ميخواست براي افرادي که مشکل جسماني دارند بسازد را ساخت وبلاگ مربوط به آقاي ست بنام مهرداد که متاسفانه قطع نخاع شدند خواندن تجربيات ايشان مسلما خالي از لطف نيست و ميتونه اميد و عشق به زندگي را در تک تک ما تقويت کنه.
اوايل عيد يکي از دوستهام به همراه همسرش ميخواستند برن مشهد همسر دوست من هم دانشگاهي همسر سابق من ست و دوست خودم هم دانشگاهي من يعني اين دو نفر از طريق من با هم آشنا شدن قبل از سفر بهنام بهم زنگ زد گفت ساکت را ببند شب ميام دنبالت بيا خونه ما صبح زود حرکت کنيم بريم مشهد(خونه پدري بهنام مشهد ست) بعد هم سارا گوشي را گرفت و اصرار که بيا بريم گفتم بابا راه زياد من هم دم به ساعت بايد برم دستشوئي شما اسير من ميشيد بهنام گفت هر آبادي ديدم واميستم تو برو توالت بيخود بهانه نيار گفتم يک ساعت وقت بديد فکر کنم باهاتون تماس ميگيرم،هر چي حساب کتاب کردم ديدم 10 روز مشهد موندن و دوري از اميد را نمي تونم تحمل کنم شايد نتونم هر روز ببينمش ولي بي دغدغه روزي چند ساعت تلفني باهاش حرف ميزنم براي همين تماس گرفتم گفتم شما بريد من اگه شد هفته دوم خودم ميام يکي ديگه از دوستهام هم که اون موقع شمال بود با شوهرش ميخواست بره مشهد چند روز و هي هر روز صبح به من زنگ ميزد که تو هم برو مشهد برگشتني همه با هم هستيم و خوش ميگذره تا شد هفته دوم و دو روز مونده به سفر نگار اينا(همين دوميه) صبح کله سحر زنگ زد که يا الله برو دنبال بليط هواپيما پاشو بيا من هم دارم ميام من که ميدونستم امکان نداره بليط تو عيد واسه مشهد پيدا کنم واسه اينکه دل اون هم خوش باشه گفتم باشه ميرم زنگ زدم به اميد گفتم قضيه اينه بنظرت بليط هست؟گفت من تلاشم را ميکنم برات پيدا کنم اگر با پارتي بازي نشد از سهميه خودم استفاده ميکنم خودم هم با آژانس که تماس گرفتم بليطي که بود ساعتهاي ناجوري بود يا کله سحر يا نصفه شب که هردوتاش واسه من يکي سخت بود صبحي که ميخواستيم بريم آمل تو ماشين که نشستم اميد يک بليط از تو کيفش در آورد گفت بيا فردا 5 بعد از ظهر پرواز داري خلاصه که امام رضا بدجور طلبيد!!!:teeth
حالا حساب کنيد هنوز خستگي 10 ساعت تو ماشين نشستن و آمل رفتن تو تنم بود بايد ميرفتم مشهد اميد گفت بيام فرودگاه ديدنت من هم از خدا خواسته گفتم آره به مامان اينا ميگم خودم از پس کارام بر ميام که باهام نيان تو بيا.رفتم فرودگاه بجاي که برم ترمينال 4 دم ترمينال 6 پياده شدم يکذره که نشستم ديدم انگار هيچ خروجي نيست همه دارن ميان کسي نميره از اطلاعات پرسيدم گفت بايد بريد ترمينال 4 گريه ام گرفته بود که چطوري برم بدون اينکه عصا داشته باشم يا کسي کنارم باشه که بازوش را بگيرم ديدم با واستادن کار از پيش نميره يواش يواش راه افتادم در طول راه همش با خودم حرف ميزدم و دلداري ميدادم خودم را که کمتر به ضعف پاهام فکر کنم چند بار وسوسه شدم از خانم يا آقايي خواهش کنم بازوش را بهم قرض بده ولي باز منصرف شدم مشکل بيشتر اين بود که افراد با عجله و بدون ملاحظه از کنارم رد ميشدن يا خودشون يا با کيفشون بهم تنه ميزدن و من با چه بدبختي خودم را نگه ميداشتم که با صورت نرم زمين:confused(موقع مناسبي که از شمايي که مشکلي نداريد خواهش کنم تو راه رفتنتون بيشتر مراقب باشيد شايد بغل دستيتون از لحاظ ظاهر مشکلي نداشته باشه ولي با يک تنه بي ملاحظه شما پاهاش ياري نکنه و نقش زمين شه بخصوص افرادي که کوله ميندازن و تابش ميدن اينطرف اونطرف)خلاصه با هر بدبختي بود رسيدم ترمينال ديگه تو بازرسي خجالت را گذاشتم کنار و گفتم ميشه من چند لحظه رو اين صندلي بشينم کمي که استراحت کردم و نفسم جا اومد راه افتادم بيرون اتاقک اميد را ديدم و به قول سزار انگار جايزه اسکار را گرفتم بازو اميد را چسبيدم تا به صندلي نرسونده بودم ولش نکردم ديگه اون طفلک رفت دنبال کارت پروازم و من با خيال راحت نشستم نزديک پرواز ازم پرسيد شيء ممنوعه مثل ناخنگير چاقو همراهت نيست گفتم نه بابا ديگه با خيال راحت که باري هم ندارم که معطل شم حداکثر وقت را پيش اميد گذروندم و 20 دقيقه به پرواز رفتم براي سوار شدن با اميد خداحافظي آخر را کردم وگفتم تو نگران نباش برو دیگه کار خاصی نمونده خودم از پسش بر میام:tounge!!! رفتم تو وسايلم را گذاشتم از زير دستگاه رد شه خانمه گفت تو اون کيف سورمه اي چاقو بگيرش نگاه کردم ديدم هيچ کيف سورمه اي بجز کيف من اونجا نيست گفتم من که چاقو ندا…. اي دل غافل همون چاقو اهدايي همکارمه که تو کيف آرايشم گذاشتم واون شب ميخواستم باهاش اميد را خط خطي کنم:confused.گفتم حالا چيکار کنم؟گفت بايد تحويل حراست بدي،يا خدا حالا کي ميره اين همه راه رو:embaressed.
ادامه دارد
ويولت


نظرات شما


  1. ويولت در 04/04/04 گفت :

    به مهرداد عزيز:
    من هم خوشحالم که با شما آشنا شدم متاسفانه خواهر اميد از خودش بزرگتره(چشمک)ولی نا اميد نشو که جوينده يابنده هست من تو مخيله ام هم نميگنجيد با آدم خوبی مثل اميد آشنا بشم اون هم به اون طريق اگه پای درست و حسابی داشتم که اون زحمت سوار کردن منو به خودش نمی داد.
    به رهام عزیز:
    من ایمیلی از شما نگرفتم اگه سئوالی دارید لطفا دوباره امتحان کنید.
    به هاجر عزیزم:
    خوشحال میشم آدرس و شماره تلفن اون دکتر را بهم بگی البته تو فرودگاه هم یک شماره دکتر گیاهی گرفتم اونم میخوام امتحان کنم.
    به افتاده تر از سایه عزیزم:دلم برات یکذره شده بود ولی چون آدرس ایمیل ازت ندارم نتونستم باهات تماس بگیرم جواب سئوالت را در رابطه با امید گرفتی؟


  2. افتاده ترازسايه در 04/04/04 گفت :

    سلام به ويولت عزيزم
    از اينکه می بينم تو از خيلی از اونايی که ادعای سلامت جسمانی وقدرت بدنی دارن بيشتر طی الارض !!! کردی و يه چيزی حدود ۳۰۰۰ کيلومتر رو توی هفته دوم تعطيلات تاتی تاتی !!!! کردی بهت افتخار می کنم. واقعا بايد الگوی خيليا باشی ( يکيش خود من که وقتی از يه مسافرت ۴ روزه شمال برگشتم اينقدر بد اخلاق شده بودم که با يه من عسل هم نمی تونستی منو بخوری!!).واقعا بهت آفرين می گم . جواب سوالم در مورد اميد عزيزرو گرفتم. وجوداينجور آدما توی اين دوره زمونه يه نعمته.آدمايی که با نفس سليم وبدون هیچ چشمداشتی به همنوعشون عشق ميورزن.از صميم قلب خوشحالم که با چنين شخصی آشنا شدی و از اونم ممنونم که تمام مهرش رو به پای خواهر مهربون و عزیز من ميريزه:
    « خوشا بحال گياهان که عاشق نورند ؛
    ودست منبسط نور
    روی شانه آنهاست ».
    شاد باشيد وپايدار.


  3. بهزاد در 04/04/04 گفت :

    اين چرا کامنت منو خورد؟!!!Big Frown


  4. مهاب در 04/04/04 گفت :

    سلام… با اين حساب زيارتت قبول، پس حسابي خوش گذروندي، ولي قبل از رفتن بايد ميگفتي تا التماس دعات ميكرديم، كه نگفتي؛ بعد از اومدنت چرا نگفتي؟… اونجا بايد دوستانت رو هم مي طلبيدي، ولي به احتمال خيلي زياد فقط با اميد بودي و بس؛ گيرم حق داري، ولي قبول كن كه در قبال اين يكي دوستاني كه دوستت دارند هم…به هر حال از اينكه الان شارژ و سرحالي و با انرژي مي نويسي، خوشحالم و اميدوار… راستي من يه سپاس و تشكر، هم بدهكارم. ايميلم رو مجدداً با مطالب تكميلي اش در قالب Word ديروز با Attach ايميلم فرستادم. طولاني بودنش ديگه گناه من نيست، تقصير دله، و تشويقاي خودت… اگه بازم مشكل خوندن داشتي، خبرم كن. انگار كاراي تو در منم اثر كرده و سر كار اداري ام، به سايتت اومدم. خدا كنه وب مسترمون ايراد نگيره. البته خيالي نيست. اميد خان رو هم سلام برسون. شاد باشيد و شادكام


  5. رها در 04/04/04 گفت :

    سلام ويولت گلم خوبی عزيزم…سال نوت مبارک باشه اميدوارم اين سال سر فصل جديدی از زندگانی افتخار آميز تو باشه..عزيزترينم برات بهرينها رو آرزو می کنم.قربون تو دوست حوبم برم مه انقدر قوی هستی.


  6. زیتون در 04/04/04 گفت :

    ويولت جون..باورکن چند بار اومدم به وبلاگت ولی کامنتم رو قبول نکرد..وايسا يکيش رو برای عبرت کپی کردم تو نوت پد..
    ((ويولت جون سلام..اميدوارم تاحالا عيد بهت خوش گذشته باشه….منم مسافرت بودم..يکي از وبلاگهايي که دلم خيلي براش..براي نوشته هاش وسادگي و صميميت و راستگوييش و زيباييش تنگ شده بود اينجا بود.. گفتم فعلا يه سلامي کنم بعد برم سر اصل مطلب..راستي نظرخواهيت رو هم يه تست کنم سه نشه ))
    که وقتی دکمه ارسال رو زدم سه شدBig Smile يعنی خيط شدم..
    راستی دوباره امتحان کنم..


  7. زیتون در 04/04/04 گفت :

    به خدا من اين نويد رو می کشم آخرش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


  8. ويولت در 04/04/04 گفت :

    به زيتون عزيز:
    نويدرو خودت ميدونی !!!! ولی تورو خدا مواظب باش اشتباهی اميدرو نکشی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


  9. زیتون در 04/04/04 گفت :

    ا…بيخود عصبانی شدمBig Smile) بعد از چند بار ريفرش ديدم اومده..خوب شد عجله نکردم و نویدرو نکشتمBig Smile باور کن رفتم وبلاگ نوید رو بازکردم یه چیزی بگم..دیدم برای مطالب جدیدش نظرخواهی نذاشته..گفتم براش میل بزنم بگم این چه وضعشهSmile.ببين ويولت چرا وقتی دکمه ارسال رو فشار می ديم خود وبلاگت مياد تو پنجره ی نظرخواهيت؟
    حالا حرف اضافه بسه..


  10. زیتون در 04/04/04 گفت :

    خدا نکنه اميد رو اشتباهی بکشمSmile اونوقت ویولت خوشگل ما بی یار می شه.. قصه سفرت رو با اميد خوندم..خيلی خوشم اومد از ريسکايی که می کنی..ريسک که نه..جوونی..خوشی Big Smile واقعا لذت بردم از خوندن نوشته هات..مشهد رفتنت هم بايد خيلی جالب انگيز باشه..منم يه بار حواسم نبود چاقوم تو کيفم بود و يه کاغذ دورش پيچيدن و بردن..فکر کردم برای آخرين باره که چاقومو می بينم..خيلی دوستش داشتم..ولی وقتی رسيدم به مقصد در کمال تعجبم بهم پسش دادن..آخه تو جمهوری اسلامی چيزی رو به آدم بدن خيلی جای تعجب دارهBig Smile منتظر بقيه سفرت به مشهدمSmile به اميد سلام برسون..وبلاگ مهرداد رو هم رفتم ديدم..ممنون که يه دوست خوب جديد معرفی کردی..
    راستی از مشهد برای اميد چی سوغاتی آوردی؟Big Smile فضوليم گل کردهSmile عطر شابدالعظيمی؟ زعفرون؟ نبات؟ زرشک؟ خاکشير؟ جانماز؟
    وای که چقدر اميد پسر خوبيه و تو هم دختر گلی هستیSmile وای که چقدر من حرف می زنم بعضی وقتاBig Smile


  11. داش رهام در 04/04/04 گفت :

    سلام به هر کی که اين و خوند.
    می بينم که جمع همه جمعه و معرداد عزيز و با معرفت هم اين جاست راستی مهرداد از راديو ژاپن واسه ما خبری نشد.از شما هم ممنونم ويلت جان که جواب من و دادی ظاهرا ايميل من با تاخير رسيد.ببينم با کمک شما دوستان مهربان من می تونم يک فيلم نامه کوتاه اسکاری بنويسم يا نه!!!!!!!!!
    یک پیام هم واسه زیتون.بابا شما کارت خیلی درسته هر صفحه وبلاگت خودش یک وبلاگه!! سرت خوش.
    می بینم که انگار کامنت همه را اینجا گذاشتم.خوب اینجا سر چارسو و همه ازش میگذرند خانم ویولت هم حتما اجازه می دهند.


  12. مهاب در 04/04/04 گفت :

    سلام دوباره… نمي خواستم بيام، همون صبح كه اومدم بسه، ولي نظرخواهي مهرداد باز نشد تا عرض ادبي كرده باشم. اونم انگار مثل تو آخر اميد و مثبتاس… وبلاگ قشنگشو خوندم. روحيه با صفايي داره، مثل خودت. آدم وقتي اين روحيه و اعتماد به نفس رو ميبينه، اميدواري اش بيشتر ميشه، و زندگي رو قشنگتر ميبينه، حتي برف سنگيني كه از ديشب داره ميباره و در طول زمستون نيومده بود، و ديگه داره ضرر ميزنه، و سرماي سختش هم مياد… حتي اينم قشنگ و زيبا ميشه…
    شما زيبا دلان، رخوت و سستي رو شرمنده مي كنين…انگار پر حرفي من از زيتون بيشتره… برم مثنوي سفر نامه شو بخونم… رفته بوده ديار عاشقان دلار؛ سر بلند باشين…


  13. ميترا در 04/04/04 گفت :

    ويولت جونم حسابی امام رضا تو رو طلبيده بود وگرنه تو عيد کسی نمی تونه بليط به اين راحتی پيدا کنه.اميدوارم بهت خوش گذشته باشه و حسابی دعا کرده باشی.
    سوغاتی برای اميد چی آوردی؟


  14. آورا در 04/04/04 گفت :

    سلام. مارکوپولوی عزيزم.تا باشه از اين سفرها. من وبلاگ تورو چند وقت ژيش به مهرداد معرفی کردم که اون هم گفته بود امده و خوانده. برام عجيبه که تو تازه از وبلاگش خبر دار شدی.


  15. سارا در 04/04/04 گفت :

    سلام …خوبی‌؟ خيلی وقت بود آنلاين نشده بودم ….بايد سر فرصت بشينم بخونم


  16. زخم زبون در 04/04/04 گفت :

    سلام.خيلی خوب شد يه دوست جديد ديگه هم پيدا کرديم.(آقا مهرداد).راستی خوش به حالت من که تا حالا مشهد نرفتم.نمي طلبه ديگه چيکار کنم.


  17. سعيد در 04/05/04 گفت :

    من يه بار بيشتر نرفتم مشهد اونم در ۲ سالگی بوده Smile تازه همچين خاطره خوبی هم ازش ندارم ولی اميدوارم به شما خوش گذشته باشه


  18. هيلا در 04/05/04 گفت :

    سلام (:< يوهاهاها… من اين کامنت رو گذاشتم تا از از افتاده تر از سايه جلو بزنم .. در ضمن زيارت قبول خانوم گلی <:


  19. روبي در 04/06/04 گفت :

    …به به یعنی یه سور هم به آی‌کیو زدین ….البته واسه مشهد رفتن فک کنم داشتن یه همچین چاقویی لازمه..


  20. روبي در 04/06/04 گفت :

    …خيلی خوبه که بلاگت دوبارهراه افتاده….خيلی


  21. saba در 04/06/04 گفت :

    ديروز بلاگت مشکل داشت؟ باز نميشد .
    اين وبلاگ جديد جای خوشحالی خوشحالی و باز هم خوشحالی داره .فعلا


  22. مهاب در 04/06/04 گفت :

    … خدا رو شكر، انگار راه افتاد، حالا بايد جبران مافات كني… همه سفرنامه رو بنويسي، تا جبران ننوشتن ديروزت هم باشه… ضمناً لابد متوجه شدين كه فيلترينگ وحشتناك مخابرات بعد از تعطيلات دوباره داره حالگيري ميكنه، همه سايتهاي فيلتر شكن و دور زدن پروكسي ها … ديگه باز نميشه( شهر ما كه اينجوريه)، اگه دوستان آدرسي رو براي حل مشكل اعلام كنن، ممنون ميشم، البته ميدونم كه كاربران حرفه اي و متخصص مشكلي ندارن، ولي به امثال منهم بايد كمك بشه ديگه… علاوه از مخابرات سرور شبكه اداريمون هم فيلترمون ميكنن… اينو ميگن توسعه پايدار… باشين تا صبح دولتشون بدمه… با اندكي غم و اندوهم، شاد باشين


  23. نيما در 04/06/06 گفت :

    من خوشم اومد
    می خواهم همکاری کنم ۳۱۶۷۸۸۴