يک خاطره با نمک

شب سومي بود كه آمده بود دنبالم برسونتم خونه براي اينكه خيلي هم احساس گناه نداشته باشم كه طرف را مثل آژانس در خدمت گرفتم كه هر شب بياد دنبالم(با وجودي كه من بارها گفته بودم راضي نيستم بياي دنبالم ولي خودش ميگفت خودم دوست دارم و از مصاحبتت لذت مي برم) گفتم بريم يك دوري بزنيم بعد ببرتم خونه ،توي همين گشتن ها سر از غرب تهران در آورديم گفت بريم يك چيزي بخوريم گفتم نه بابا حوصله داري منم كه پام ناراحته درست نمي تونم را برم معذبم از ماشين پياده شم بيا بريم يك بقالي كيك و آب ميوه ميگيريم تو ماشين ميخوريم(يادتون نره كه با يك اسكروچ طرف هستيد حتي واسه جيب مردم:tounge!!!) همين كار را هم كرديم همينطور كه مشغول خوردن بوديم دستش را گذاشت پشت صندلي من(دور شونه ام نه ها ) يك كم خودم را جمع و جور كردم و تو دلم گفتم چه زود پسر خاله شد! بعد از اينكه آب ميوه مون رو خورديم پرسيد خوب الان كجا بريم؟من هم طبق شيطنت ذاتي كه دارم و به مصداق اون جوك معروف پيرزنه كه همتون شنيدين گفتم كوه دشت بيابون هرجا عشقت ميكشه :toungeخنده اي كرد و راه افتاد همينطور كه ميرفتيم ديدم نخير مثل اينكه طرف جدي گرفت قضيه رو داريم از تهران خارج ميشيم(البته اين كه شوخيه ولي جاي ميرفتيم كه بعدش كوه و دره بود و راه به جاي نداشت)هر چي جلو تر ميرفتيم من بيشتر خودم را مي باختم تو دلم فحش و لعنتي نبود كه نثار خودم نكرده باشم ميگفتم آخه احمق سوار ماشيني شدي كه بار سومه راننده اش را ميبيني بعد ميگي ببرتت بيابون !مزه ريختن هم اندازه داره پاي در رفتن داري تو اين بر بيابوني راه راستش را نمي توني بري اون وقت تو اين كوه و كمر ميخواي در بري بيچاره پول و طلا هم كه همرات نيست اونا را برداره به خودت كار نداشته باشه تازه ببينه مفلسي و هيچي نداري از حرص دلش بد بلاي سرت مياره همينو مي خواستي؟اينم آخر عاقبتت تو روزنامه ها مينويسن يك خفاش شب ديگه پيدا شد تازه خبر ندارن طعمه احمقش با پاي خودش سوار شده پيشنهاد هم داده طرف ببرتش كوه و دشت:embaressed!!!داشتم تند تند نقشه مقابله ميكشيدم يكي از همكارام يك چاقو ضامن دار از زنجان واسم كادو آورده كه براي روز مبادا گذاشتمش تو كيف آرايشم(البته بگم سايز كارد ميوه خوريه:cry!!!) فكر ميكردم اگه بياد جلو به نيت سوء خرش ميكنم ميگم بگذار آرايش كنم خوشگل بشم بعد بيام تو منو بخور:confused(بر گرفته از تبليغ پفك نمكي!) اين اجازه را كه بهم داد چاقو را بر ميدارم و خط خطيش ميكنم !!!همينطور كه جلو ميرفتيم (جاده تو كمر كش كوه بود مثلا ولنجك را تصور كنيد يك جايه خيلي پرتش را) ترس من بيشتر و بيشتر ميشد تا رسيديم به يك كانتينر با چراغ روشن يك كم دلم آروم گرفت كه ديگه جيغ بزنم كسي هست بياد كمكم البته اگه شانس بيارم نياد كمك اونShockmg!!!!! از ماشين پياده شد و رفت جلو كانتينر و چند تا سئوال از كارگر ها کرد و آمد سوار شد ماشين را كه روشن كرد با التماس گفتم اميد خواهش ميكنم جلوتر نرو با لبخند نگاهم كرد گفت باشه ميخوام دور بزنم دستش را گذاشت رويه دستم با تعجب گفت چرا اينقدر يخي سردته بخاري بزنم؟گفتم نه ترسيدم گفت آخه چرا؟گفتم ترسيدم بدوزدي منو از خنده ريسه رفت و گفت آخه واسه چي همچين فكري كردي گفتم خودت را بگذار جاي من آخه آدم عاقل،يك دختر را كه تازه باهاش آشنا شدي بايد بر داري بياري اينجايه پرت كه نه خونه توش هست نه چراغي گفت حق با توست ولي اينجا من يك خونه پيش خريد كردم هيچوقت وقت نكردم بيام سر بزنم ببينم تو چه مرحله اي الان ديدم نزديك اينجا هستيم بهترين وقته واسه سر زدن ولي خيلي معذرت ميخوام اگه اينقدر ترسوندمت اشتباه از من بود.هنوز كه هنوزه ياد تصوراتي كه اون شب داشتم ميافتم از خنده ميميرم مخصوصا قسمت استفاده از چاقوش.
پيوست:من هنوز سايت خودم را نمي تونم ببينم و از صفحه اصلي كامنت هايه شما را ميخونم و كامنت هم نمي تونم بگذارم فكر كنم تا يكي دو روز ديگه درست شه چون اگه فيلتر بود اينقدر بگير نگير نداشت،سارا جون لينكت را ميگذارم ولي وقت بده بهم تا سايت درست شه.اگه درست نشد همين جا آدرس جديد را ميگذارم كه با كمك نويد عزيزم اسباب كشي كنم اونجا لطفا كامنت هم بگذاريد حوصله من هم سر نره!! افتاده تر از سايه عزيزم درست ميگي اميد سواد شعري خيلي بالاي داره ، علاوه بر كل سهراب حافظ و نيمي از سعدي را هم از حفظ ميدونه و نمي دوني چه لذتي ميبرم وقتي شعر هايه سهراب را برام ميخونه و تفسير ميكنه اولين باري كه تو لغت دچار را بكار بردي ازش پرسيدم يعني چي؟گفت يعني عاشق و كل شعر را برام خوند.مهاب عزيزم فكر كنم يك عشق 5 هم تو كيسه داشته باشم!.
ويولت


دیدگاه ها خاموش