انرژی درماني

سلام ويولت جون,
قول داده بودم که داستان بيماريم رو برات بنويسم. ببين چون مدت ها از اين موضوع گذشته ممکنه يک جاهائي رو فراموش کرده باشم مخصوصا زمان ها رو. راستي هر چقدر فکر کردم ديدم مهم نيست که اسم منو ذکر کني. فقط چون من فارسي خوبي ندارم لطفا هرجاشو صلاح دونستي تغيير بده. خوب بريم سر اصل مطلب:
حدود سال 71-72 بود و نزديک امتحانات نهائي سال چهارم دبيرستان من.به اتفاق خانواده تصميم گرفتيم که بريم شمال. يک شب تو شمال که من عصبي بودم مامانم اومد و گفت بلند شو با هم بريم بيرون. گفتم حالم خوب نيست و چشمام تار ميبينه. وقتي که از اتاقم بيرون اومدم همه مهمون ها فهميدن که چشم من حالت عادي نداره ولي کسي خيلي جدي نگرفت. در ضمن بگم که اين ناراحتي من با سردردهاي بدي توام بود. بالاخره اومديم تهران و رفتيم پيش دکتر چشم پزشکم ” دکتر ملک مدني” .اون وقتي که معاينه کرد گفت که خونريزي داخل چشم دارم و منو فرستاد که سي تي اسکن کنم و به پدرم گفته بود ممکنه تومور داشته باشه. در سي تي اسکن همه چي مرتب بود در حالي که چشم من ديگه کاملا دوبيني داشت و من نزديک رو خوب نمي تونستم ببينم. در نتيجه منو فرستاد پيش پزشک مغز و اعصاب ” دکتر همايون سرتيپي “. اين دکتر پس از معاينات کامل به ما گفت که حتما دختر شما بايد MRI بشود, چيزي که تا بحال اسمشو رو هم نشنيده بودم چون در تهران تازه اومده بود و هر جائي اين سرويس رو نداشتن و اينکه ايـن دکتر به پدرم طوري که ما نفهميم بدون ديدن جواب MRI گفته بود که ايشون ام-اس دارند ولي جواب MRI هم چيزي رو نشون نداد. دکتر ملک مدني منو به پروفسور سميعي معرفي کرد که ايشون هم نظرشون رو بدن در حالي که چشم من بدتر و بدتر مي شد و دکتر چشمم تشخيص داد که من بهتر است کورتن بخورم. در همين بين , يکي از دوستان نزديک به ما توصـيه کرد که پزشکي هست که انـرژي مي دهد و همـه تائيدش مي کنند و ما رو پيش او بردند. خدا او را بيامرزد نامش ” دکتر ولي پور ” بود و تخصصش چشم بود. وقتي وارد اتاق شدم خيلي مرا تحت تاثير خودش قرار داد. چيزي که در او متفاوت بود نحوه نگاهش بود.چشماني فوق العاده نافذ داشت.وقتي داستان بيماري منو شنيد چراغ اتاق را خاموش کرد و حدود يک دقيقه دستش رو روي چشم من گذاشت. باورت نمي شه که من کاسه چشم خودمو ديدم که پر از خون بود. بعد از انرژي دادن به من مقداري ويتامين داد و وقت ملاقات بعدي رو هم تعيين کرد. من تمام اون شب احساس گرمائي خاص داشتم با اينکه يادمه که زمستون بود. ايشون به مدت 3 جلسه به من انرژي دادن و آخرين جلسه به من گفت که ديگه خونريزي چشمم قطع شده بدون خوردن حتي يک عدد کورتن. !!!
در همين زمان بود که دکتر سميعي وقت معاينه داد. وقتي که منو معاينه کرد گفت يک ويروس وارد بدن تو شده و عصب ششم چشم تو رو کارش را مختل کرده و ازم پرسيد که قبلا مريض بودم که من هم گفتم آنفولانزا داشتم و ايشون گفت مواردي رو ديدن که نصف بدن فلج مي آيند و فکر مي کنن سکته مغزي است ولي ويروس است.
خلاصه يک روز که از خواب بيدار شدم مامانم پرسيد که ديدم بهتره ؟ گفتم آره و چشم من مثل روز اولش شد بدون اينکه کسي بداند که من انرژي درماني کرده ام.
در اين بين من هم امتحاناتمو دادم البته با چشم بسته ( مثل دزدان دريائي) در حالي که گفته بودن اصلا به هيچ وجه به چشمانم فشار نيارم و وقتي بيرون هم مي روم کسي بايد دستمو بگيرد چون هر چيزي رو 2 تا مي ديدم 
دکتر ولي پور متاسفانه به دليل بيماري پارکينسون شديد فوت شدند ولي من چشمانم را مديون او هستم.
ويولت جون من اون زمان شنيدم که استاد اين دکتر ها ” دکتر پرورنده ” بيماراني که ام-اس دارند را معالجه مي کند و روند بيماري رو کند مي کند حتي از پشت تلفن بدون گرفتن پولي. و مي دانم که ريختن و مطبش رو بستن. ولي فکر مي کنم شاگردانش باشن که هنوز هم انرژي بدهند. مي خواستم اگر تو به اين چيزها اعتقاد داري يک امتحاني بکني. امتحانش ضرري ندارد. البته بايد حتما ايمان داشته باشي به انرژي درماني که من داشتم. هنوز که هنوزه دکترم وقتي پرونده منو مي خونه مي گه آخر سر من نفهميدم چطور چشم تو يک دفعه درست شد.
ويولت:
اولا ممنون از اين دوست ماه و عزيزم که خاطره و تجربه خوبش را در اختيار ما گذاشت،عزيز دلم من سه بار تجربه انرژي درماني داشتم دو بارش از لحاظ من شارلاتان بازي بود واسه سر کيسه کردن مردم بيچاره ولي بار سومش تجربه عجيبي بود:يکروز پسر عموم بعد از سالها آمده بود خونه مون چون تهران نيست و ساکن يکي از شهرستان هاست باهم رفتيم فرحزاد قيلون بکشيم اونجا بهم گفت ويولت تو که همه چيز را امتحان کردي بيا و انرژي درماني را هم امتحان کن من يکي از دوستهام هست که مدير کارخونه ست چيزهايي از اين آدم ديدم که باور نکردنيه خلاصه من هم قبول کردم و بعد از هماهنگي با ايشون قرار شد شب بهشون زنگ بزنم بايد بگم قرار شد ايشون بدون اينکه منو ببينه فقط از طريق خطوط تلفن انرژيش را منتقل کنه در ضمن تهران هم نبود شب اولي که با ايشون حرف زدم و انرژي گرفتم بعد از قطع تلفن خون دماغ شدم در صورتيکه اصلا سابقه خون دماغ شدن ندارم برنامه درماني من 40 روز پيشبيني شده بود و همين مدت هم ادامه داشت از همون جلسه اول تعغييرات اساسي تويه خودم احساس ميکردم و بعدش هم حالم خيلي خوب بود جوري که 80% احساس يک آدم سالم را داشتم تا اون خيانت دوم که پست قبلي بهش اشاره کردم اتفاق افتاد و تمام سيستم من ريخت بهم حتما ميپرسيد چرا ديگه ادامه ندادم اين آقا اعتقادات مذهبي خاص خودش را داشت و يک استاد که همه چيز را از اون اجازه ميگرفت اعتقاد ايشون اين بود که اجازه بيشتر از 40 روز انرژي دادن را نداره و بيشترش براي اون معصيت داره و کمک خاصي نمي تونه به من بکنه ازش ديگه خبر نداشتم تا همين اواخر که حالم از لحاظ روحي خيلي بد بود بهم زنگ زد و گفت خوابت را ديدم خيلي آشفته بودي نگرانت شدم مشکلي پيش آمده؟که جريان را براش تعريف کردم پس از کمي مکث گفت ويولت عشق جديدي تو زندگيت پيش اومده درسته؟من دو شاخ رو سرم در اومد چون قضيه اميد را بدون اينکه بهش بگم فهميده بود.حالا هر کدوم از شما دوستان کسي را با اين قدرت که واقعي باشه نه مکر و حيله ميشناسه خوشحال ميشم بهم معرفي کنه ميدونم که اينکار حالم را بهتر ميکنه.متشکرم
ويولت


دیدگاه ها خاموش