سفرنامه بیمارستان2

ميدونم دفعه قبل خیلي روده درازي کردم سعي ميکنم امروزي را کوتاهتر بگم.صبح ساعت 5 صبح به عادت بيمارستان بيدار شدم گفتم با خودم چيکار کنم تا ساعت7:30؟پا شدم رفتم حمام اونجا تو ذهنم اينقدر خوب مطالبو و جمع و جور کردم حالا هرچي فکر ميکنم چي ميخواستم بنویسم یادم نمياد.
1-شب تلفن بخش زنگ زد يک خدماتي که دم دست بود گوشِي را برداشت،صدا زد خانم وِيولت،گفتم:بله؟گفت:تلفن،تزل.من همين طوري که داشتم دنبال دمپايي هام ميگشتم با خودم گفتم:تزل؟من و تزل؟:confused وقتي رسيدم بهش گفت بابا میگم تزل گفتم حاجی من اگه میتونستم به تزلم که اینجا نبودم.:teeth
2- صبح برای خودم نوار گذاشته بودم تو واکمن و با هدفون داشتم گوش میدادم که دیدم همان خانم ترک داره یک چیزهای بلند بلند میگه پیش خودم گفتم ای دل غافل شاکی شد!:confused فوری خاموشش کردم از فاطی پرسيدم چی میگه؟گفت میگه بی انصاف تو هم اتاقی هم داریا یک جور گوش بده ما هم حضش را ببریم:regular (پیش خودم گفتم بابا دمت گرم با همه پیر بودنت) گفتم چشم و زدم رو اسکیپر که صدا تو اتاق پخش شه پرستار که اومد تو گفتم ببخشید اگه صدا اذیت میکنه خاموشش کنم گفت نه بابا بلند ترش کن ما هم مستفیض شیم:teeth خلاصه کم مونده بود اونجا را بکنم دیسکو خوبه زود مرخصم کردن!!!!
3-شب قبل از ولنتاین رفتم سراغ رزیدنت شیفت گفتم دکتر هر جور شده فردا آخرین تزریق را انجام بده من قبل از ظهر مرخص شم گفت نمیشه MRI داری که مال عصر شنبه ست تا اونو ندی و جوابش حاضر نشه نمی گذارم بری گفتم نمیشه من شب باید خونه باشم گفت مگه چه خبره که میگی باید گفتم بابا ولنتاین گفت ولنتاین دیگه چیه؟:confused گفتم روز عشاق،14 فوریه است رفت دوستهای دیگه اش را هم صدا کرد پرسید شما می دونید ولنتاین چیه؟اونها هم در کمال نامردی گفتن نه خلاصه کلی واسم دست گرفتن.صبح شنبه رزیدنت ها همراه با استادشون که یک خانم دکتر ناز و خوشگل بود آمدند بالا سرم برای ویزیت(بیمارستان چون آموزشی بود با استادشون برای شور نهایی می آیند) تا رسیدنت همون دکتر دیشبی گفت ببینم چی چی تاین بود می گفتی؟14 فوریه؟خانم دکتر شما میدونید 14 فوریه چه خبره؟خانم دکتر هم خیلی با ناز گفت بله سانتا ولنتاین،روز عشاق.قیافه دانشجو ها دیدن داشت:teeth بعد خانم رو کرد به من گفت عزیزم اینا عاشق نمیشن که بدونن روزش کیه .منم با تاسف سر تکون دادم گفتم بله متاسفانه(حالا از زور خنده داشتم خفه میشدم بدجوری دماغشون سوخت طفلکیا)
4-شب آخر بود دراز کشیده بودم دیدم صدای شرشر آب میاد اول به روی خودم نیاوردم گفتم شاید دارن سوند خالی میکنن دیدم نه نمیشه یک خبری هست رو کردم به فاطی گفتم این صدای چیه؟با خجالت گفت بهم فشار آمد نمی خواستم مزاحمت بشم یک کیسه بر داشتم تخلیه کنم سوراخ بود:confused همش ریخت گفتم آخه عزیز دلم اینطوری که بدتر شد:cry رفتم سراغ بهیار،روز از نو روزی از نو
دیگه نمی نویسم جز به جز که چی شد و صبحش به بیچاره شیر منیزیم دادن که شکمش کار کنه قبل از عمل و بهش فشار نشسته بود و کسی نبود به دادش برسه:confused ……..باز فقط من بودم با روسری که دور دماغم پیچیده بودم که خفه نشم و کمک بهیار، چون روزهایه تعطیلی بود پرسنل هم اکثرا نبودن وگرنه فکر نکنم اینقدر هر دم بیل باشه.
ماجراهای شیرین بیمارستان را همینجا تمام میکنم فقط لازم به ذکرست که چرا من بیمارستان دولتی را انتخاب کردم؟
میدونید به نظر من تویه بیمارستان خصوصی مریض ها حتی بخاطر مریضیشون واسه هم کلاس میذارن(یکبار بستری بودم) اونجا نمی تونی به عمق لطفی که خدا بهت داشته پی ببری با بافت جامعه ات دم خور نمیشی فرصتیه که همیشه پیش نمیاد.می فهمی چقدر بدبخت تر و عاجز تر از تو هست که تو توشون گمی احساس میکنی مفیدی هنوز هستن آدم های که به کمک هر چند ناچیز تو امید بستن میبینی هنوز اونقدر ناز نازی نشدی و می تونی با نا ملایماتی که تا حالا تجربه نکردی دست و پنجه نرم کنی به ظرفیت هایه خودت پی میبری… به تمام این علت ها وحتی بیشتر از اینهاست که من عاشق اینجور اماکن هستم:regular اینطوری سبب میشه بیشتر خودم و اطرافیانم را دوست داشته باشم.
یک تیکه هم برای مهاب عزیزم بنویسم چون فکر میکنم به درد کسی دیگه هم میتونه بخوره عمومیش میکنم:
مهاب جان هیچ وقت اجازه نده یک تجربه تلخ پیش داوری تویه تصمیمات آینده ات بوجود بیاره،تو زنده ای برای پذیرایی از یک عشق جدید هر زمانی که به سراغت بیاد ولی الان لحظات لحظات سخت و سرنوشت سازیه باید حواست کاملا جمع باشه که عشق واقعی را از یک فرد جایگزین شده تمیز بدی یعنی برای فرار از غمت به آغوشی پناه نبری که فقط در مقطع کوتاهی دردت را دوا کنه مثل یک افیون.
تجربه کن با چشم باز تجربه کن زندگی با عشق معنی میگیره.موفقیت تو آرزویه همه ماست
در مورد عشق4 هم باید بگم یک چیزهای اتفاق افتاده تو این دو هفته اخیر که براتون می نویسم:wink
نوید عزیزم بهم تذکر داده که بجای”ی”shift+X را بزنم که برای ویندوز98 ها مشکل پیش نیاد،امروز تلاش کردم اینکار را بکنم ولی بیشتر از چند خط نتونستم اینقدر حواسم رفت به انجام اینکار که رشته مطلب گم شد،حالا اگه واقعا با این مسئله کسی مشکل داره بگه من یک خاکی به سرم بریزم.:tounge
ویولت پر حرف


نظرات شما


  1. ويولت در 04/17/02 گفت :

    به کامبیز عزیز اگر هنوز خواننده اینجاست:
    من انرژی درمانی را تجربه کردم ولی همونطور که خودت هم گفتی شارلاتان بازی توش زیاده خیلی دلم می خواد با کسی برخورد کنم که واقعا این قدرت را داشته باشه اگه بتونی کمکم کنی خوشحال میشم.
    از چرتینکوف و ۲شیرازی و هاجر مدتیه هیچ خبری ندارم لطفا ویولت را از نگرانی نجات دهید وکامنت بگذاريد.نگران سارای گلم هم بودم که ديروز کامنت گذاشت.
    رو اين افراد حساسم چون حرف برای گفتن به هم داريم.
    برای خانمی با آی-دی:ام-اف
    افلاين گذاشتم ولی جوابی نگرفتم.چيزی گرفتن؟دوستشون ام-اس داشت ها.لطفا يک پيغام بگذارن برام.
    به رهگذر ثانی:
    دوست عزیزم نمی دونی چقدر لذت میبرم از خوندن کامنت هات خواهش میکنم اونها رو از من دریغ نکن و مرتب برام بنویس.
    به همه:
    کامنت های شما جمله جمله اش شادم میکنه و امیدوارتر به راهی که دارم میرم هر جمله شما تایید یا تکذیبیه بر روشی که در پیش گرفتم پس خواهش میکنم امساک نکنید و بنویسید برام.من تشنه خوندنشونم.
    مرسی


  2. ويولت در 04/17/02 گفت :

    به زهرای عزيزم:
    خانم خوشگل از فقطی که آمدم از بيمارستان هر کاری می کنم نمی تونم وارد سايتت بشم به نويد گفتم گفت من هم همين مشکل را دارم.چيزی شده؟
    هاست هاجر راه افتاد؟


  3. یار آشنا در 04/17/02 گفت :

    آدم کم میاره مقابل شما! نظرت راجع به بیمارستاهنای دولتی خیلی زیبا بود. منم فکر مینم جامعه ما دچار چند پارگی شده که اجازه نمیده طبقات مختلف از همدیگه شناخت پیدا کنن! راستی ولنتاینت هم مبارک!!


  4. سعيد در 04/17/02 گفت :

    عجب بيمارستان اهل حالیSmile


  5. سعيد در 04/17/02 گفت :

    ويولت جان تو اين نظر خواهی شما اگه دکمه آبی Fa رو که جلوی متن نظرات هست رو فشار بدی تبديل ميشه به En و اون موقع ميتونی انگليسی بنويسی. تو وبلاگ من هم با فشار تغيير زبان اين اتفاق ميوفتهSmile


  6. اکرم در 04/17/02 گفت :

    سلام… من وبلاگ شما رو از وبلاگ يه دوست خوبم پيدا کردم. باید بگم که دوستم در لينک دادن به وبلاگ شما اشتباه نکرده Smile … از نگاه قشنگت به دنيا و مسايل اطرافت لذت بردم. مراقب باش که منفی باف ها البته به قول خودشان واقع گراها نگاهت را آلوده نکنن. و البته اميدوارم که با اين روحبه خوبت هميشه سلامت باشی. مريضی روحه که آدم رو از پا در می ياره مريضی جسم که کوچکتر از اين حرف هاست.مگه نه؟؟


  7. ويولت در 04/17/02 گفت :

    اکرم عزيزم آخه متاسفانه بيماری جسم بيماری روح را جلو جلو با خودش مياره.مشکل اينجاست


  8. هيلا در 04/17/02 گفت :

    برای حل مشکل “ی” و ماجرای Shift+x :
    متنت رو توی WORD تايپ کن (با “ی” های معمولی)آخرش برو تو منوی Edit > replaceاونجا بگو هر چی “ی” هست با “ي” Replace کنه . برای اينم که مطمئن شی درست شده : همه “ي” های بزرک زيرشون دو تا نقطه پيدا ميکنن (:


  9. پدرام در 04/17/02 گفت :

    ويولت جون ممنونم که سر ميزنی ولی من حالا حالا ها چيزی با اين کله م نميزنه!يعنی فعلا زحمتت نميدم


  10. صبا در 04/17/02 گفت :

    عزيز جان خيلی تند تند مينويسی . ماشاالله.بزنم به تخته


  11. کامبیز در 04/17/02 گفت :

    سلام ويولت خانم
    من هميشه با خواندن نوشته های قشنگ شما انرژی ميگيرم و شاد ميشم و هر روز به وبلاگ شما سر ميزنم و مطالب قشنگ شما رو ميخوانم و فکر ميکنم اگه نگاه همه انسانها به دنيا اين چنين مثبت بود چقدر دنيای ما زيبا ميشد من خودم در زندگی سختیهای زیادی کشیدم البته مشکلی که من داشتم در مقایسه با مشکل شما چیزی نیست ومن همیشه شما رو تحسین وبرای موفقیتت دعا میکنم راستی من به یه چیز اعتقاد دارم وشاید شما به اون بخندی و این فقط توهم خرافی من باشه اما من در تمام مراحل سخت زندگیم به اون رسیدم و اون این که خدا وندهر مصیبت و سختی رو برای بندگانش بوجود میاره قدرت و توانایی مقابله با اون مشکل رو هم به بندش میده شاید من اشتباه میکنم نمیدونم و اما در مورد انرژی درمانی تنها شخصی که فعلا شنيدم در اين باره فعال هست فردی هست بنام علی اکبری که سايتی با اين عنوان دارهhttp://aliakbari.org/ تلفنهايی که در سايت هست شايدراهگشاباشه هرچندکه تاريخ اونها گذشته و من اگر اطلاعات بيشتری در اين باره بدست آوردمبرای شما مينويسم و هر کمک ديگه ای اگه از دستم بر بياد مذايقه نمی کنم


  12. کامبیز در 04/17/02 گفت :

    سلام ويولت خانم
    من هميشه با خواندن نوشته های قشنگ شما انرژی ميگيرم و شاد ميشم و هر روز به وبلاگ شما سر ميزنم و مطالب قشنگ شما رو ميخوانم و فکر ميکنم اگه نگاه همه انسانها به دنيا اين چنين مثبت بود چقدر دنيای ما زيبا ميشد من خودم در زندگی سختیهای زیادی کشیدم البته مشکلی که من داشتم در مقایسه با مشکل شما چیزی نیست ومن همیشه شما رو تحسین وبرای موفقیتت دعا میکنم راستی من به یه چیز اعتقاد دارم وشاید شما به اون بخندی و این فقط توهم خرافی من باشه اما من در تمام مراحل سخت زندگیم به اون رسیدم و اون این که خدا وندهر مصیبت و سختی رو برای بندگانش بوجود میاره قدرت و توانایی مقابله با اون مشکل رو هم به بندش میده شاید من اشتباه میکنم نمیدونم و اما در مورد انرژی درمانی تنها شخصی که فعلا شنيدم در اين باره فعال هست فردی هست بنام علی اکبری که سايتی با اين عنوان دارهhttp://aliakbari.org/ تلفنهايی که در سايت هست شايدراهگشاباشه هرچندکه تاريخ اونها گذشته و من اگر اطلاعات بيشتری در اين باره بدست آوردمبرای شما مينويسم و هر کمک ديگه ای اگه از دستم بر بياد مذايقه نمی کنم


  13. Sara در 04/17/02 گفت :

    violet jan ,nemidooni cheghadr khoondane webloget be man energy dad ,emrooz baraye man az oon roozai bood ke kheili too moode khoobi naboodam ,inja too ghorbat ehsase tanhai mikardam va halate afsorde dashtam migereftam va hamash ashk too cheshmam jam mishod va boghz too geloom ,ama ba’d az inke oomadam neveshte hato khoondam inghadr halam behtar shod ke khoda midoone ,energye kheili ziadi gereftam az harfat ,to ro khoda har vaght toonesty tond tond! benevis!…man montazeram be shedat va hamishe
    inshallah khoda poshto panahet bashe


  14. زخم زبون در 04/17/02 گفت :

    وای اينجا چه خوشکله.وبلاگ منم تازه راه افتاده.خوشحال ميشم به من هم سر بزنی.اگه مايل بودی باهم تبادل لينک کنيم.موفق باشی.


  15. مهاب در 04/17/02 گفت :

    درود به آرنولد خوش مرام… چقدر حظ ميكنم وقتي احساسات بي شائبه ات رو مي بينم، چقدر دوست داشتني ست، دوست داشتن انسانها، و چقدر قشنگ حضورت را در بيمارستان دولتي به ترسيم كشيدي، نمي دونم چه رشته اي تحصيل كردي، ولي يه تجربه زيباي جامعه شناختي رو در بيمارستان ارائه كردي، برخوردي كه با قشرهاي مردم در اين محيطها پيش مياد، در بخشهاي خصوصي و سفارشي كمتر پيش مياد، طبقات اجتماعي پايين، صداقت و صفاي دلشون، زيباست ( استثناهاي بد، در هر طبقه اي وجود داره)… خوشحالم كه چنين ديد عاشقانه اي به انسانها داري، و شايد ام اس يه عامل اصلي بوده و شايد… توصيه مؤثر تو براي عدم دخالت تجربه هاي بد، براي تصميمگيريهاي آتي، حتماً آويزه گوشم خواهد بود، مطمئناً تا شقايق هست، زندگي بايد كرد…. تذكر نويد عزيز را در مورد حرف ي، فراموش نكن، تا عادت كني، شايد سخت باشه، ولي من خواننده تنبل، راحتتر ميتونم بخونم… بيش از دوساله كه خواننده وبلاگا و سايتهاي شخصي هستم، جالبه كه نوشته هاي تو منو وادار به نوشتن كامنت كرده، و از اين بابت خوشحالم …. هنوز نياز مند راهنمايي وتجربيات دوستاني چون توي عزيز هستم. شاد باشي


  16. فرانك در 04/17/02 گفت :

    سلام ويولت جون,از ايميلت ممنونم.لطف كردي.
    خوشحالم كه يكي مثل تو پيدا ميشه كه دنياي اطرافش رو اينطوري ميبينه.كمتر كسي تو شرايط تو به فكر اينجور چيزهاست,دمت گرم.ما رو هم دعا كن.


  17. پژمان در 04/17/02 گفت :

    ويولت عزيز
    اميدارم هميشه با روحيه باشی و خداوند سالم نگهت داره. من هر بار که از جلوی بيمارستان جم که دم خونمون هست رد می شم ميگم خدايا هيچ بنده ايت رو مريض نکن و هرکسی هم که سر و کارش با تخت بيمارستانه شفا بده.
    من طعم تلخ بيماری سخت رو چشيدم.


  18. آوان در 04/18/02 گفت :

    با هر ی بنويسی من قبول دارمSmile


  19. آوان در 04/18/02 گفت :

    تو چقدر صبور و زيبا دلی… من هر چی می خونم هی از خودم خجالت می کشم:؛<


  20. قاسم در 04/19/02 گفت :

    اميد وارم فکر نکرده باشی که میتونی با چهار خط نوشتن در مورد بیمارستان ما را دست به سر کنی؟ مطمئنم چیزهای تعریفی زیاد داری و ما تشنه خواندن! تعجب نداره اون دخترک شیطان که امیدوارم خدا بهش هزار سال عمر بده آدرس تو را به من داده و صفحه وبلاگ تو شده(هوم پیج) کامپیوتر من تا روشنش میکنم صفحه وبلاگ تو می یاد بالا. تقصیر من نیست.